نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

بخش سوم- 3-

کاراکترهای طالبان- 88-


طالبان به لحاظ فکری فناتیک عقب مانده و به قول خانم بو تو گروه متعصب هستند. مکتب فکری طالبان سلفی وهابی و دیو بندی گفته شده است. این گروه در مدارس دینی پاکستان تعلیمات یاد گرفته است و رهبر فکری و پیشوای اعتقادی شان مولوی سمیع الحق و مولوی فضل الرحمان پاکستانی اند . یکی از عجایب روزگا و خیلی هم بی نظیر پراکندگی بی حدی این گروها از هم دیگر است. ایده لوژی شان یکی و اما رفتارهای عملی متنوع و حتا متضاد دارند و خیلی راحت هم دیگر را می کشند و رحمی به خود هم ندارد. بچه های مهاجر افغانستان در شهر های پاکستان قربانیان و سر بازان اصلی آنها می شوند. دو نوع تعلیمات به آنها داده می شود اعتقادی و بعد آموزشهای خطر ناک نظامی و انواع انفجارها و مرگ آفرینیها . استخبارات پاکستان نقش بنیادی و اساسی در تعلیمات آنها دارد. گذشته از مدارس و بچه های فقیر مهاجران افغانستان یک بخش عمده آنها از میان مجاهدین گذشته افغانستان هستند. ملا عمر خود وابسته به حرکت انقلاب مولوی محمد نبی بود و در جنگ باروسها چشمش را از دست داد. برخی گفته است ملا عمر چشمش معیوب اما خودش اقدام به کشیدن چشمش می کند و بیرون می کشد که دیگر به دردش نمی خورد جالب است. پول و امکانات شان که گفتیم از سوی عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس برای شان پر داخت می شد یعنی اینکه پاکستان در یافت می کرد و می کند. درست کاریکه در زمان جهاد ضدروسها کرد. وچرا  انگلیس حامی آنها هست و چرا غرب حامی طالبان شد؟. بی بی سی در یک تحلیل گفته است که غرب از حکومت ربانی خوشش نمی آمد و نمی خواست حکومت کابل بعد از سقوط نجیب توسط مجاهدان ساخته شود. غرب و ساز مان ملل طرح دولت بی طرف را داشت و آمر مسعود آن را خراب کرد و غرب درست به همان دلیل از حکومت کابل خوشش نمی آمد و حمایت نمی کرد شکی نیست که غرب حال به هر دلیلی از حکومت افغانستان حمایت نکرد بل طالبان را حمایت کرد و خانم کلینتون بارها گفت که این اشتباه غرب بود و دیگر غرب افغانستان را تنها نمی گذارد حال ببینیم. گرچه فیصله های بروکسل دلیل قاطع حمایت غرب هست. دولت مجاهدین هم نتوانیست بر مشکلات فایق آید و جنگهای بی معنا و بی هوده ای را بین شان راه انداختند. جنگهای خونین کابل ترسناک و غیر قابل توجیه بود و نتیجه آن اشتباه این اشتباه شد که طالبان ظهور کرد. ظهور طالبان در واقع همان ظهور قاتلان شد. طالبان از سالهای 1994 تا 2001 کارهای عجیب و هو انگیزی را انجام داده است .یکی ادامه کشتار بیرحمانه مردم است. درست است که طالبان با حکومت می جنگد اما بیرحمی طالبان و شبکه حقانی در طی 15 سال گذشته نسبت به کشتار مردم واقعا ترسناک است.  دومین خصوصیت طالبان تعصب و کر فهمی آنها از دین در باره زنان است. زن در امارت طالبان قربانی سخت گیریهای هولناکی شد زن را هر روز شلاق می زد و زن را سنگسار می کردند. میدان ورزشی قتلگاه شان شان شد. طالبان با چوب به سر و صورت زنان می زدند و با دره به پای بانو وان و دختران می زدند. زن حق خروج از خانه بدون محرم خود را نداشت. زن هر گز اجاره نداشت که بدون بقره در خیابانها راه برود. رن در امارت طالبان اجازه تعلیم و تحصیل را نداشت. زن باید می مرد ولی حق نداشت توسط داکتر مرد معاینه و در مان شود. طالبان رفتارهای غیر انسانی با مردان هم داشت اجازه نمی داد که ریشش را اصلاح کند مرد مطلقا باید دستتار می بست مرد سر لوچ و بی ریش و کم ریش به شدت سر کوب می شد.بخش امر به معروف و نهی از منکر طالبان میزان و معیار برای ریش وضع کرده بود و اندازه می گرفت و اگر کوتاه از حد میزان بود مجازات می شد شاید افسانه نباشد که در ولایت هرات روی دمب مرکب ماده پاچه آویزان می کرد که مقعد مرکب پوشانده باشد.و باز هم شاید مبالغه نباشد که برخی تند روان طالب و ما موران شان به موهای زاید مناطق محرمه هم کار داشتند و سیم وارد تمبان می کرد موی اگردرسیم دیده می شد یعنی اینکه نقض سنت کرده و باید مجازات شود. مردان حق نداشت با لباس ورزشی ورزش و فوتبال نماید. فوتبال با پیراهم و تمبان می شد. بک وقت رییس جمهور با تمبان خیز ورزشی کرد و پایش گیر افتاد و بشدت اوگار شد و رییس جمهور مدتها لنگ شده بود. مردان و زنان حق گوش دادن و برنامه موسیقی را نداشتند موسیقی مطلقا ممنوع شد و هزاران نوار و فیلم به آتش کشیده شد و اینها افسانه نیست. بخش آرشیف رادیو و تلویز یون به من  می گفت بهترین اسناد و مدارک صوتی و تصویری و بهترین فیلمها را طالبان گرفتند و آتش زدند نمی دانیم این جماعت دیوانه بودند و یا مامامور. وی احتمال دیوانه بودن را رد و می گفت ما مور بودند که این کارها را انجام دهند. سرمایه ملی را آتش می زدند. طالبان در زمان ما موریت خود مجسمه های عظیم بودا را نابود کرد. مجسمه های که 35 و 53 متر بلندی داشت و یکی از بی نظیر ترین مجسمه های تاریخ بشری و ثبت راجستر شده یو نیسکو. طالبان پس از انهدام بتهای با میان دستور داد که 200 گاو را در مارچ 2001 در سراسر کشور به شادمانی انهدام بت ها ، ذبح نماید. این عمل در مارچ 2001 نشانه ازنفرت و دشمنی با عقاید مروم هند خوانده شد زیرا هندوها به گاو اعتقاد دارند و خدا و شبه خدامی دانند اما نمی دانم ولی سخت به این حیوان اعتقاد دارند و حال طالبان دو هزار راس گاو را پس از شکستن بتها ذبح می کنند هم گاو و هم بتهای بامیان برای مردم حرمت و قدسیت دارد و طالبان به دستوراستخبارات پا کستان هر دو کار را کرده اند .علاوه بر این طالبان به موزیمها هجوم بردند و انواع مجسمه های دیگر را ویران کردند. رفتار طالبان شبیه داعش در عراق و سوریه و شهرهای تاریخی این دو کشور بود. از کاراکترهای ضد تمدنی طالبان که بگذریم می رسیم به کاراکترها و شاخصه های ضد انسانی طالبان. طالبان استاد مزاری را بیرحمانه و مظلومانه پس از اسارت به شهادت رساند هیچ مردی اسیر خود را نمی کشد اسیر خوب اسیر است و نباید اذیت و کشته شود. طالبان در سال 2008 بالای هشت انسان را در مزار شریف قتل عام کردند و این جنوساید بود. والی طالبان رسما اعلام کرد که هزاره ها مسلمان نیستند و هزاره ها در سال 2007 طالبان را کشتند و حالا باید به کوچک و بزرگان شان رحم نشوند و هزاره ها نمی توانند از دست ما فرار نمایند. سازمانهای حقوق بشری اعلام داشتند که بالای هشت هزار انسان را به جرم نژادی و مذهبی کشتند و قتل عام کردند و هزاران انسان دیگر زخمی.طالبان مردم را وادار به کوچ اجباری و هزاران مردم بی خانمان شدند. طالبان از خود سر زمین سوخته در شمال بجای گذاشت و طالبان صدها زن و ناموس مردم را با خود بر دند. طالبان مردم را در یکاولنگ در زمستان سال 2000 قتل عام کردند و ....

--------------------------------------------

پ.ن. قتل عام مردم یکالنگ در زمستان 2000. سر زمین سوخته شمالی پس از تصرف کابل و هجوم به طرف شمال. انهدام و تخریب بتهای بامیان در مارچ 2001. آتش زدن اسناد و مدارک صوتی و تصویری و ارشیف رادیو و تلویز یون ملی . منع مطلق زنان از تعلیم و تحصیل و وضع قیودات ترسناک برای زنان. وضع مقررات بی نهایت سختگیرانه در باره حالات شخصیه مردان و زنان.



در آستانه و قوع یک فاجعه - 89-

ماه های زمستان 1373 برایم سخت، دشوار و تلخ تمام شد. تلخی این زمستان از چند جهت بود. من در تهران و دفتر حزب وحدت و مسوول سیاسی بودم. پس از 23 سنبله 1373 تحت فشار شدید ازسوی برخی نهادی دولتی قرار داشتم. طالبان به سمت کابل در حرکت و به در وازه های کابل رسیده بود و دولت استاد ربانی سعی داشت که وارد گفتگو در بالا ترین سطح با فر ماندهان طالبان شود و این کار صورت گرفت وقتیکه میدان شهر توسط طالبان سقوط کرد و ملا محشر و یا ملا مشر فرمانده عمومی طالبان اعلام داشت که غزنی را به تمام و کمال به تصرف خود در آورده ایم و حالا پرو گرام بعدی ما رفتن بسوی کابل از محور چهارآسیاب است. استراتژی نظامی شان این بود که حکمتیار را از چهار آسیاب بیرون کند و بعد به طرف کابل هجوم ببرند.آمر صاحب مسعود در میدان شهر رفت و مذاکرات نا موفقی با فرماندهان طالب داشت. طالبان حالا دیگر صحبت از استقرار امارت اسلامی را در کابل داشت و امارت اسلامی طالبان اولین جملات بود که بر سر زبانها افتاد. من در تهران مترصد اوضاع کابل بودم و همیشه از طریق مخابره با کابل در تماس بودم و از استاد مزاری می پپرسیدم. یک روز استاد گفت صحبت صلح ما با دولت به کلی به پایان رسیده است دیگر دولت علاقمند به صلح و آتش بس با حزب وحدت نیست و گفت : مثل اینکه آقایان منظور "انشاعبیون" دولت را متقاعد کرده که حزب وحدت کارش تمام و شکست خورده است و با شکست خورده کسی صلح نمی کند این حرف واقعیت داشت و چنین تحلیل و ذهنیتی در کابل در ماه های زمستان سرد و بیرحم سال1373 به دولت داده شده بود. حرکت آیه الله محسنی مزاری را محارب و متجاوز اعلام کرد و بخش بزرگی از حرکت اسلامی انشعاب و به حزب وحدت ملحق شد. استاد مزاری سخنرانی بسیار گسترده ایراد کرد و همه دشواریهای جنگ و بن بست پیش آمده بین دولت و حزب وحدت را تشریح کرد و سخت حرکت آیه الله محسنی و جاوید و انوری و جناح اکبری را مورد سرزنش قراداد. استاد مزاری با من در نامه های که رد بدل می شد به این نکته اشاره داشت که حزب وحدت برای نجات و خروج از جنگ و استقرار صلح طرح چهار جانبه را به دولت پیشنهاد کرد اما دولت آن را قبول نکرد و ما از باب ناگزیری شورای هماهنگی را بوجود آورده ایم و حالا که طالبان به در وازه های کابل رسیده است پیشنهاد دیگری ما به دولت این است که بیایید ما باهم یک دست شویم طالبان یک گروه ساخت دست خارجی و استخبارات بیرونی است و ما درست که با هم جنگ کردیم ولی ما این صفت را داریم که همه افغان هستیم و اما دولت این حرف مارا هم گوش نداد و حالا آمر رفته در میدان شهر و طالبان را دیده و بر گشته است. طالبان از هدف خود دست بر دار نیست و حزب وحدت در سر راه شان در غزنی نیرو فرستاد و نیروهای حزب وحدت شکست خورد و مسولین حزب وحدت غزنی با مجاهدین حزب وحدت همکاری نداشتند و من این مساله را پس از شهادت استاد مزاری در مزار شریف از قومندان شفیع پرسیدم وی هم بشدت از مسوولین حزب وحدت غزنی گیله داشت که با ما همکاری که هیچ بلکه ترسیدیم که مارا دست بسته تسلیم طالبان ندهند. استاد مزاری همه این جریانات را به نمایندگی حزب وحدت منتقل می کرد و ما را در جریان می گذاشت و گاهی از من می خواست که با خبر گزاریهای خارجی مصاحبه داشته باشم و من هر هفته از تهران با خبر گزاریهای معتبر مصاحبه داشتم. سید علا ماجرای 23 سنبله را از طریق بی سیم و مخابره با تما جزییتاتش را شرح داد و گفت که خایین ملی گریختند و ما هم کاری به آنها نداشتیم و استاد گفت بگذارید که بروند و همه رفتند به شرق کابل من از آیه الله صالحی مدرس وقتیکه به ایران بر گشت پرسیدم وی می گفت بله آقایان را که انشعاب کردند حال شان خوب هستند و ازسوی دولت اعاشه اباته و... می شود. مصاحبه من بعد از 23 سنبله خود درد سر بزرگی در تهران برای من شد برخی نهادها مرا تهدید به دست گیری و طرد مرز کرد. آقای ابراهیمی نماینده ولی فقیه یک وقت گفت آنها همین کار را می خواست بکنند و شمارا رد مرز کندو اما نگذاشتم حرف آقای ابراهیمی درست و دقیق بود خودم هم می دانستم که چنین خواهد شد. هرات در اختیار طالبان قرارگرفت و اگر طرد مرز کرده بود منم به دنبال شهید مزاری رفته بودم. بله هرات سقوط کرد و اسماعیل خان به ایران پناهنده شده بود و در فکر جمع آوری نیرو برای مقابله با طالبان بود این رویدادها پیش آمد اما بخش آن پس از شهادت استاد مزاری بود.
زمستان 1373 را با این مصیبتها و گرفتاریها گذراندم واقعا تلخ ترین زمستان را داشتم. سخنان استاد مزاری دیگر مسئله صلح را بکلی از سرم خارج کرده بود و دولت طرحهای استاد مزاری مبنی بر همکاری چهار جانبه و طرح جبهه مشترک علیه طالبان را رد کرد و حالا نیروهای حزب وحدت مثل دانه های گندم میان سنگ دو آسیاب آرد می شدند. در تهران هستیم و هر لحظه خبرهای کابل و پیشرفت حیرت انگیز طالبان را دنبال می کردیم و یک روز خبرها این گونه منتشر شد که حزب اسلامی با تمام نیروهای خود از چهار اسیاب به طرف کوه های سروبی عقب نشینی کرد و حکمتیار علیرغم شعار مقاومت علیه طالبان و حالا عمده ترین مرکز فرماندهی خودرا در چهار آسیاب بکلی تخلیه کرد و طالبان بدون مقاومت چهار آسیاب و مقر مهم حکمتیار را تماما به تصرف خود در آورد با سقوط چهار آسیاب دیگر حلقه محاصره بکلی تنگ و تنگ تر می شد و طالبان مراکز حزب اسلامی در نواحی دار الامان امان را به تصرف خود در آورد فرمانده عمومی جنگ کابل طالبان ملا برجان است که گفته می شد از همان جنرالان غارت و متلاشی شده اردوی افغانستان بدست پا کستان بود . در این روزها با کابل تماس داشتم و مخابره ما هم در مشهد با من همکاری نداشت آقای فهیمی عبدل گان و آقای محقق از کورگه رییس نمایندگی مشهد به سمت جناح اکبری رفته بود و به شدت با ما مخالف بود اما عبد الحق شفق نماینده حناح اکبری حقیقتا مزاری را دوست داشت و از وضعیت پیش آمده در کابل و از محاصره استاد مزاری و حزب وحدت نگران بود ولی خوب حالا نماینده جناح انشعابی استاد اکبری است اما آقای شفق خبر ها را به من می داد. در تهران آقای سید محد سجادی عضو شورای عالی نظارت را داشتیم ایشان باتمام وجود علیه جناح اکبری و حرکت آیه الله محسنی تبلیغات می کرد و موج عظیمی را در بین مهاجرین ایجاد کرد و نفرت عجیبی نسبت به متحدان دولت استاد ربانی خلق شده بود.حاجی توفیق و سجادی نشریه زیر زمینی را بنام میثاق وحدت را منتشر می کرد و با شدید ترین لحنی مساله "خایین ملی" را در نشریه مطرح می کرد من البته نقشی در تهیه متون آن نداشتم و خیلی کم مطلب برای شان می دادم دلیلش فشارهای عظیم کار و مراجعه مردم در آستانه وقوع فاجعه در ماه حوت 1373 بود . برخی نهاد های ایران از نشریه زیر زمینی حاجی توفیق و شهید سجادی سخت ناراحت بود و آن را بر خلاف سیاست جمهوری اسلامی ایرا می دانیست و البته مسوولیت این کار را متوجه من کرده بود و گزارشهای داشت که گو یا من نشریه میثاق را در زیر زمینی دفتر چاپ و تکثیر می کنم یک روز بعد از ظهر دو ایرانی بدون اطلاع قبلی وارد دفتر شد و بدون اینکه بگویند چه کار دارند رفت زیر زمین را چک کرد و بعد دفتر من آمد تلفن را بر داشت و تلفن هم قطع بود و گفت چرا تلفن تان قطع است گفتم بیل را ندادم قطع کرده است گفت خوب که این طوری و پرسیدم شما کی هستید؟ و چطور بدون اطلاع و هماهنگی وارد دفتر من شده اید؟. و با لحن معنی دار و مبهم توام باخشونت گفت: همین طوری مگر سوال دارد و من چیزی نگفتم یعنی اینکه گفتن معنا نداشت ماموربود و معذور. به روزهای سقوط غرب کابل نزدیک و نزدیک تر می شدیم آخرین صحبت من در روز بیستم ماه حوت 1373 با استاد مزاری صورت گرفت که دیگر برای همیش صدا و سخن مزاری قطع شد و اما صحبت من این بود... 
----------------------------------------------
پ. ن. ماه حوت 1373 ماه شهادت استاد مزاری با هشت تن از یارانش توسط طالبان هست. میثاق نشریه زیر زمینی حزب وحدت توسط آقای سید محمد سجادی جوانترین عضو شورای عالی نظارت حزب وحدت و حاجی صاحب توفیق در تهران منتشر می شد. استاد مزاری طرح چهار جانبه برای پایان جنگ و در آخر طرح جبهه مشترک علیه طالبان رابه دولت ارایه کرد. صلح با حزب وحدت به بن بست خورده بود. حزب وحدت با هجوم طالبان و سقوط چهار آسیاب میان سنگ دو اسیاب قرار گرفت.


 

 

اصل فاجعه و شهادت در 22 حوت 1237 شماره – 90-

 

 

استاد مزاری در این تاریخ 19 حوت 1373 با ما با چنین مضمونی سخن گفت جنگ بسیار شدید است و ازچهارطرف غرب کابل زیرآتش گلوله توپ، تانگ و انواع سلاحهای سبک و سنگین قرار گرفته است. دولت دیگر صلح و آتش بس را ندارد و حتا گفتگوهای دولت با ما قطع شده است. با طالبان گفتگو شروع شده هدف این است که آنها وارد غرب کابل نشوند و درسنگرهای که ازحزب اسلامی در نواحی دارالامان گرفته باشند. طالبان دو خواست دارد یکی اینکه سنگرهای تان را رها کنید و دیگر اینکه سلاحهای تان را تحویل طالبان دهید. ما به آنها گفته ایم که با شما جنگی نداریم و دیگر اینکه وارد مناطق مسکونی و زندگی مردم نشوید. استاد مزاری گفت ما سلاح مجاهدین مان را به کسی نمی دهیم هیات ها و نامه نگاریها بین ما جریان دارد حال ببینیم که چه می شود. بعد از سقوط غرب کابل اسارت و شهادت استاد مزاری، مولوی متوکل و زیر خارجه طالبان با رسانه ها که در این بخش می خوانید چنین گفت که ما از آنها " حزب وحدت " سلاحهای شان را خواستیم اما آنها این کار را نکرد یعنی اینکه سلاحهای شان را به طالبان تحویل نداد و ما به آنها حمله کردیم. متوکل در ادامه می گوید که ما مزاری را در مقر شان دستگیر کردیم. این حرف دقیق نیست اما از یک جهت اگر تمام غرب کابل مقر حزب گفته شود درست است. زیرا استاد مزاری در نواحی دوغ آباد همراه با هشت نفر از یارانش به اسارت گرفته شد. استاد مزاری در گفتگوی که ما با ایشان داشتیم مساله تحویل سلاحها و سنگرها به طالبان را به شدت رد کرد. و متوکل هم علت جنگ و هجوم به غرب کابل را نیز همین می داند که حزب وحدت سلاحهای شان را تحویل نمی داد. پس از شهادت از قومندان شفیع در مزار پرسیدم که چه گونه شد که غرب کابل را ترک کردید وی گفت ما تا آخرین مرمی که داشتیم جنگیدیم و بعد که مرمیهای ما تمام شد. سلاحهای بدون مرمی را در پایگاه خود گذاشتیم و بیرون شدیم. شفیع هم نمی گفت که سلاحهای مان را تحویل دادیم. ما خبر اسارت استاد مزاری و همراه شان را در 21 حوت در یافتیم در بیست حوت رابطه مان بکلی قطع شد. آقای بهرامی دیپلمات ایرانی با من تماس گرفت و می خواست که بداند من از غرب کابل چه خبر دارم و گفتم که رابطه ما قطع شده است. بهرامی گفت بله ما هم با غرب کابل رابطه نداریم یعنی اینکه وضع غرب کابل بکلی دیگر گون شده است. در چنین روزهای بود که گویا پیشنهاد شده بود که مزاری به طرف شرق کابل بیاید و به سفارت ایران تسلیم شود. در مورد صحت این خبرها اطلاعی ندارم ولی می دانم که استادمزاری همراه با هشت نفر از همراه هان شان به سوی دار الامان رفت و در منطقه دوغ آباد، طالبان ایشان را شناسایی کرد و دستگیر. استاد مزاری تغییر چهره نداد و با همان وضعیت می خواست بیرون شود. اینها حکایت از همان خصوصیات روحی وی داشت که من می دانستم چه قدر مغرور و کاریکه به غرورش صدمه و خدشه وارد می کرد، هر گز قبول نداشت. من در چنین روزها و شبهای سیاه در کابل نبودم و حالا تمامی خبرهای این رویداد را از رسانه ها می شنیدم در 22 حوت حوالی ساعت دو بعد ازظهر بخش انگلیسی بی بی سی را گوش کردم و این خبر را به نقل از خبرگزاری فرانسه نقل کرد که یک هلی کوپتر از منطقه چهار آسیاب طرف قندهار می رفت و اما گفته می شود که مزاری رهبر حزب وحدت و همراه شانش در هلیکوپتر بوده است. بی بی سی اضافه کرد که این طیاره در نواحی غزنی سقوط کرده است و خبری از سر نوشت سرنشینانش در دست، نیست. این خبر مغز استخوانم را سوزاند و با خود گفتم دیگر مزار نداریم و "خدا حافظ مزاری و یاران" در  گوشه دفتر غمگین نشستم و با هیچ کسی حرف نمی زدم. گفتم که لازم نیست این خبر را حالا با دوستان و مردم  درمیان بگذارم تنها فکر می کنم با آقای فیاض مساله را درمیان گذاشتم و شب ملا منان نیازی خبر شهادت استاد مزاری را پخش کرد که در داخل طیاره درگیری پیدا کرد و طیاره سقوط کرد وی گفت ما مزاری را می خواستیم به قندهار منتقل نماییم و به این صورت تمامی تلاشهای مان برای نجات استاد مزاری نقش بر آب شد. استاد و اعظی همراه حاجی توفیق سخت در تلاش بودند که با مولوی حسن عضو شورای رهبری طالبان تماس بگیرند که این تلاشها تماما بی فاییده شد. گفته شد که پس ازاسارت استاد مزاری، آقای مجددی عازم قندهار شده است و می خواهد برای نجات استاد مزاری کاری نماید و حالا همه کارها منتهی به شهادت استادمزاری و همراه هانش شده است و اینکه نحوه شهادت را از طریق روز نامه ها پی می گیریم:
"(روزنامه خراسان، مطلب مفصّلی پیرامون شهادت شهید مزاری در تاریخ 29 تیر 1374 چاپ کرده است. از جمله پاسخ آقای جعفریان خبرنگار ایرانی به سوالات روزنامه خراسان که راجع به چگونگی شهادت شهید مزاری بیان داشته است: «... ما صبح روز بعد از سقوط هلی کوپتر وارد قندهار شدیم. طالبان که مدعی درگیری در هلی کوپتر و شهادت استاد مزاری و سقوط هلی کوپتر در اثنای درگیری بودند، برای اثبات مدعای خود ترتیبی دادند که ما به همراه یک خبرنگار انگلیسی و نماینده آنان به استان غزنی و محل سقوط هلی کوپتر حامل استاد مزاری پرواز کنیم. در حومه شهر غزنی و شاید دقیق تر بگویم در شمال شرق آن ما، لاشه هلی کوپتری در پهن دشت بیابان دیدیم. هلی کوپتر حامل ما در این نقطه توقفی کرد و ما توانستیم با خیال آسوده بقایای هلی کوپتر مذکور را بررسی کرده و عکس و فیلم بگیریم. آنچه ما دیدیدیم، هلی کوپتری بود که به راستی سقوط کرده و به راستی در داخل آن درگیری شدیدی رخ داده بود. بدنه هلی کوپتر به سبب اصابت گلوله های کلاشینکف سوراخ سوراخ بود و مقدار زیادی لباس و شال خونی در داخل کابین مانده بود.

ما پس از بازگشت از غزنی توانستیم با یکی از دو خلبان هلی کوپتر و طلبه ای که مدعی بود با هلی کوپتر حامل استاد مزاری از کابل به سوی قندهار پرواز کرده و در درگیری با استاد مزاری شرکت داشته است، گفتگو کردیم. طالبان، مدعی بودند در این درگیری 9 تن از اعضای حزب وحدت از جمله استاد مزاری و 6 تن از نیروهای ایشان کشته شده اند. من به نوبه خود با تمام ذکاوت ژورنالیستی و تصوراتی که راجع به موضوع انتقال و شهادت آقای مزاری ممکن بود، سوالاتی کردم. آنچه عاقبت از میان انبوه پاسخ هایی که مسوولین مختلف طالبان و نیروهای آنان که مدّعی حضور در صحنه بودند به سوالات ما دادند دستگیرم شد، تقویت این ذهنیت بوده واقعاً هلی کپتری در مسیر کابل به قندهار که حامل اسرایی از حزب وحدت و استاد مزاری بوده، سقوط کرده است و یا هیچ شبهه ای نبود که در قسمت بار هلی کوپتر یعنی محل استقرار اسراء درگیری و تیر اندازی شده بود و این قسمت از اظهارات طالبان صادقانه و راست بود. اما دو نکته در این میان با توجه به برخی پاسخ های ضد و نقیض طالبان مبهم باقی ماند:

اول اینکه: شهید مزاری چگونه به اسارت در آمده است؟ احتمال دارد به بهانه دعوت برای حضور در مجلس و مصالحه و مشاوره اسیر کرده بودند. دیگر اینکه آیا استاد مزاری در هلی کوپتر مذکور «هلی کوپتر ساقط شده» زنده بوده است یا اینکه جسد او را به قندهار انتقال می داده اند که این مورد نیز مشکوک است و بیشتر به نظر می رسد که مورد دوم صحت داشته باشد. مبنی بر اینکه استاد مزاری در همان چهار آسیاب به شهادت رسیده و جسد ایشان را به همراه برخی از اسراء به قندهار منتقل می کرده اند که در هلی کوپتر در گیری می شود و سقوط رخ می دهد و سپس طالبان ماهرانه از این اتفاق بهره می برند"

---------------------------------------------------------------------------------
«...
عکس های که هم زمان با شهادت رساندن مزاری در یک روزنامه چاپ عربستان منتشر شد، این چاپ عکس... وابستگی این گروه را نشان می دهد[52] شهادت شهید مزاری انعکاس بنی المللی پیدا کرد. به گونه که «... سازمان عفو بین الملل از گروه طالبان خواسته شده بود در مورد... قتل عبدالعلی مزاری رهبر سابق حزب وحدت اسلامی توضیح دهند[53] هم چنین «صبغت الله مجددی نیز طی سخنانی در مراسم مذکور (مراسم سوگواری که بعد از ظهر جمعه در پیشاور برگزار شد) گفت: «طالبان با این عمل (به شهادت رساندن استاد مزاری) به اعتبار خود لطمه زدند.» [54] و بی گمان، شهادت شهید مزاری توسط طالبان «بزرگ ترین ضربه به وجهه طالبان نزد شیعیان افغانستان و سایر کشورهای شیعه نشین و اقلیت های شیعه در منطقه بود[55]

---------------------------------------------------------------------------

درباره چگونگی اسارت استاد شهید «مزاری» نقل های گوناگون شده است. روزنامه رسالت در تاریخ 20/1/1374 به نقل از مصاحبه ای که با مولوی وکیل احمد یکی از اعضای شورای عالی طالبان شده است، چنین می نویسد: «... با آنها (حزب وحدت) گفتیم سلاح هایتان را تسلیم کنید، زیر بار نرفتند. پس ما وارد جنگ شدیم و مزاری را در خانه اش دستگیر کردیم و اورا به چهار آسیاب انتقال دادیم و سپس ایشان را به همراه 9 تن از فرماندهانش با یک هلی کوپتر به سمت قندهار روانه کردیم[23]روزنامه کار و کارگر از منابع حزب وحدت خبر می دهد که: «... مزاری بعد از ظهر شنبه در منطقه چهار آسیاب به اسارت نیروهای گروه طالبان در آمده است[24] روزنامه ایران، گزارش منابع حزب وحدت را تأیید کرده می نویسد: «مزاری بعد از ظهر شنبه در منطقه چهار آسیاب در 25 کیلومتری جنوب کابل به اسارت نیروهای گروه طالبان در آمده است

«... عکس های که هم زمان با شهادت رساندن مزاری در یک روزنامه چاپ عربستان منتشر شد، این چاپ عکس... وابستگی این گروه را نشان می دهد[52] شهادت شهید مزاری انعکاس بنی المللی پیدا کرد. به گونه که «... سازمان عفو بین الملل از گروه طالبان خواسته شده بود در مورد... قتل عبدالعلی مزاری رهبر سابق حزب وحدت اسلامی توضیح دهند[53] هم چنین «صبغت الله مجددی نیز طی سخنانی در مراسم مذکور (مراسم سوگواری که بعد از ظهر جمعه در پیشاور برگزار شد) گفت: «طالبان با این عمل (به شهادت رساندن استاد مزاری) به اعتبار خود لطمه زدند.» [54] و بی گمان، شهادت شهید مزاری توسط طالبان «بزرگ ترین ضربه به وجهه طالبان نزد شیعیان افغانستان و سایر کشورهای شیعه نشین و اقلیت های شیعه در منطقه بود[55]

روزنامه قدس از قول آقای خیر خواه سفیر افغانستان در تهران می نویسد که: «همه می دانند که اسلام کشتن اسیر را منع کرده است. ولی طالبان، هنگام به اسارت گرفتن شهید مزاری، یکی از دستیاران ژنرال دوستم به نام «کامرزی» را نیز به اسارت گرفته بوده است. ولی با کمال تعجّب، طالبان دستار دوستم را با احترام آزاد می کند و مزاری را به شهادت می رساند.»[61]

خبر گزاری رویتر : یک روز نامه نگار غربی اعلام کرد عبدالعلی مزاری رهبر حزب و حدت اسلامی را در حال که در دست طالبان اسیر بوده و دست پایش رابسته بودند در ستاد طالبان واقع در چهار اسیاب دیده و از وی عکس گرفته است
رادیو بی بی سی شامگاه 23/12/ 1373:

-----------------------------------------------------------------
رادیو بی بی سی شامگاه 22/12/1373
طبق گزارشی از قول طالبان ، عبدالعلی مزاری رهبر حزب وحدت در جریان تیر اندازی در داخل هلی کوپتر حامل او کشته شده است
بگفته ای یکی از سخنگویان طالبان ، عبدالعلی مزاری و چند عضو دیگر حزب وحدت بدنبال تصرف حومه های غرب کابل از این حزب ، به اسارت طالبان در امد و به قندهار برده می شد نا گهان با قاپیدن اسلحه ، خلبان هلی کوپتر را زخمی کرد بدنبال آن هلی کوپتر بزمین نشست و تیراندازی در گرفت که در جریان آن عبدالعلی مزاری و 9 نفر از طرفدارانش بهمراه 6 نفر از طالبان کشته شده اند

--------------------------------------------------------------
رادیو بی بی سی شامگاهی 22/12/1373
همکارم کسری ناجی که اخیرا از افغانستان باز گشته در استودیو حضور دارد که از ایشان میپرسم
آقای ناجی : اقای مزاری چه موقعی یا تحت چه شرایطی تسلیم شد بود ؟ 
والله دقیقا موقعیت دستگیری ایشانرا نمی دانم فکر میکنم که ایشان روز شنبه با چند نفر از یاران اش، غرب کابل را ترک میکنند که از سوی طالبان در چهار اسیاب اسیر می شوند و گزارشی هم از خبر گزاریها وهم از یک خبر نگار غربی ای عکاس ، ایشان را در چهاراسیاب در حالی که دست ایشان و پاهای ایشان بسته بوده دیده در واقع و این اخرین خبری بود که از ایشان گرفتم تا کنون
چطور شد که حزب وحدت به اسارت کشیده شد و رهبرشان هم به این روز افتاد ؟ 
والله بر میگردد به حدود سه چهار هفته پیش ،زمانی که طالبان توانستند که حزب اسلامی را از جنوب کابل فراری دهند ............و نیروهای دوستم هم در غرب کابل عقب نشینی کردند حزب وحدت از سه طرف زیر فشار بود زیر محاصره دولت و طالبان میدانست که حامی ندارند به این ترتیب چنان شد که دیدیم و حمایت ایران هم حمایت لفظی بود همان هفته اول که غرب کابل در محاصره قرار گرفت از حزب وحدت بعمل امد نه تنها کاری در حمایت و بهبود وضع شان نکرد بلکه شرایط رابرایشان دشوار تر هم کرد " 1". )

پ. ن. آقای بهرامی دیپلمات ایران در کابل و حالا سفیر جمهوری اسلامی ایران در کابل است. حضرت مجددی یکی از  رهبران محترم و شناخته شده جهاد و اولین رییس اداره موقت پس از حکومت نجیب و رهبر جبهه نجات ملی افغانستان و از دوستان استاد مزاری. آقای و اعظی عضوی شورای مرکزی حزب وحدت و هیات گفتگو با طالبان درباره رهایی استاد مزاری. علی توفیق عضو فعال سازمان نصر و حزب وحدت اسلامی افغانستان و فرد مورد اعتماد استاد مزاری. مولوی متوکل و زیر خارجه طالبان که دلیل حمله و اسارت و شهادت مزاری را ، مخالفت استاد مزاری با تحویل سلاحها اعلام کرد." 1" مطالب روز نامه ها گرفته شده از سایت بشارت.Top of Form



پس از شهادت - 91-

استاد مزاری با هشت تن از یارانش به شهادت رسید. و اما رویدادهای پس از شهادت قابل تامل است. اولین رویداد تشییع جنازه استاد مزاری ازغزنی تا مزار هست.15 روز پیکر استاد مزاری و سیدعلی روی دوش مردم از غرنی تا مزار تشییع شد. صلیب سرخ جهانی اعلام کرد که حاضر است هلیکوپتر در اختیار مسوولان حزب وحدت بگذارد تا پیکر استاد مزاری و سید علی را به مزار منتقل نماید ولی مردم قبول نکردند و پیکر استاد مزاری را در سرما و برف بی پایان هزارجات قریه به قریه حمل وتشیبع می کردند و این طولانی ترین تشییع در تاریخ بود. پیکر استاد مزاری و شهدا همراه شان را استاد سید عباس حکیمی و دیگر مسولین حزب وحدت تحویل گرفت و مردم تا یکاولنگ روی شانه های حمل کردند. ما باید پس از شهادت کاری می کردیم اولین اولویت تعیین جانشینی موقت برای حزب وحدت بود. در این خصوص رای زنیهای ما شروع شد. در خارج تقریبا تمام اعضای مرکزی و شورای عالی نظارت را دیدیم دست رسی به داخل غیر ممکن بود. سید محمد سجادی عصر روز چهارشنبه مورخ 24 - 12-1373 با من تماس گرفت و گفت در باره جانشینی استاد چه کنیم و کیها مناسب است ؟ در همان لحظه ایشان سه نفر را نام گرفت آیه الله پروانی استاد محقق و استاد خلیلی منم گفتم بله درست است. و گفتم استاد عرفانی هم می تواند نامزد باشد. به سید محمد سجادی گفتم که اعضای مرکزی و شورای عالی نظارت را هم شما و هم من دیده ام و تلفنی و روبر رو صحبت کرده ایم اما من با داخل در تماس نستم و نظر استاد حاجی محمد محقق را نمی دانم. نظر ایشان مهم است و گفتم نظر تعدادی از اعضای شورای مرکزی استاد محقق است و اما استاد خلیلی را باید پیدا کنیم ایشان در پاکستان بود. آقای سید محمد سجادی گفت به صورت غیر مستقیم با داخل تماس گرفته شده است استاد محقق تمایل ندارد که جانشین و سر پرست حزب شود من به سجادی بسیار اعتماد داشتم و گفتم پس استاد محقق دیگر نامزد نیست و شما مطمین هستید. ایشان گفت نه ایشان خودش حاضر نیست و به صورتی موافقتش را با استاد خلیلی اعلام کرده است. گفتم با آیت الله پروانی تماس گرفته شود زیرا خبرهای است که آیه الله مصمم و آمادگی برای جانشینی موقت را دارد و این خبر درست بود.آقای سجادی گفت آیه الله آمادگی دارد و اظهار هم کرده است و فعلا در پا کستان تشریف دارد و استاد خلیلی با ایشان در این مورد صحبت دارد و فکر می کنم آیه الله را متقاعد می کند. منم یقین داشتم که استاد خلیلی آیه الله را راضی می کند و به توافق می رسند. آیه الله پروانی فامیل نزدیک استاد خلیلی و مامای ایشان هست و منتظر بودیم که توافق شان چه می شود؟ آقای سجادی در تماس دیگر به من گفت که داکتر طالب از پاکستان تماس گرفته و گفته است که آیه الله پروانی نامزدی خود را پس گرفته است و ایشان هم قبول کرده که استاد خلیلی سر پرست موقت حزب وحدت باشد و من با پاکستان تماس نداشتم از آقای سجادی پرسیدم که دوستان می پرسند که گپ چه شد؟ آیه الله اگر موافقت کرده پس این موضوع باید رسما اعلام شود آقای سجادی به نقل از داکتر طالب گفت که آیه الله مصاحبه می کند و توافق حزب برای سر پرستی را اعلام می کند. آقای سجادی گفت امشب آیه الله پروانی با بی بی سی مصاحبه می کند و مساله سر پرستی حزب وحدت را اعلام می کند و همین شد که آیه الله پروانی از طریق رادیو بی بی سی اعلام کرد که محمد کریم خلیلی پس از شهادت استاد مزاری سرپرست موقت حزب وحدت تعیین شده است. پس از اعلام سر پرستی، تعداد اعضای حزب و هواداران حزب بگو مگو های با من داشتند که شما در این مورد رایزنیهای لازم را داشتید و یانه؟ من با همه تمامی رویدادها را در دفتر به مسوولین نمایندگی و مراجعین در میان گذاشتم و گفتم که استاد محقق خودش قبول نکرده است و آیه الله پروانی داو طلبی اش را پس گرفته است اعضای مناطق مرکزی حزب صحبت استاد عرفانی را داشتند و گفتم که حالا چنین شده و آیه الله پروانی عضو با صلاحیت شورای عالی نظارت حزب وحدت موضوع سر پرستی و جانشینی را اعلام کرده است و البته این ضرورت بود که باید حزب تصمیم می گرفت. در دفتر تهران بودم که از صدای آمریکا تماس گرفته شد که گفتگوی یک ساعته داریم و موضوع مباحثه و مصابه کشته شدن مزاری و احتمالات بعدی است یعنی سرنوشت حزب وحدت پس از مزاری چه می شود؟. گفتم درست است برای بحث حاضرم. بحث رادیوی من با دو کار شناس دیگر بود و یک ساعت صحبت داشتیم و آن دو کار شناس یک طرف و من یک طرف بودم. آنها می گفتند که حزب وحدت پس از مزاری دیگر معنا و مفهوم نظامی خود را از دست داده است. مزاری رهبر کاریز مای حزب وحدت بود که سه سال یک دولت را به چالش و بن بست کشاند و دیگر کسی توانایی این کار را ندارد و نکته دوم که آنها روی آن تاکید داشتند این بود که قدرت نظامی مزاری و موتر جنگی اش متلاشی گردید و تعداد زیادی از قومنداهایش کشته و نیروهایش تار مار گردید و این ضربه بسیار شدید نظامی بر حزب وحدت بود. آن دو کار شناس با ور داشتند که حزب وحدت پس از کشته شدن مزاری ممکن است به عنوان یک حزب سیاسی باقی بماند اما با اتوریته ضعیف.و اما حرف من چه بود؟ من گفتم حزب وحدت کادرهای مهم نظامی و قومنداهایش سالم هستند و از این جهت اصلا و ابدا صدمه و ضربه نخورده ایم ما در کابل تنها استاد مزاری را و هشت تن از دوستانش را از دست داده ایم ولی نیروهای ما تماما سالم هستند و کمبود نیرو نداریم. گفتم که در کابل از چهار طرف محاصره و در یک محیط بسته قرار داشتیم و اما حالا وضعیت ما تغییر کرده است و در یک محیط باز هستیم و تمام هزارجات و کو هایش در اختبار ما است و کسی در هزارجات نمی تواند برای ما مشکل ایجاد نماید. پرسید اسلحه ندارید و گفتم در کابل هم کسی به ما اسلحه نمی داد اما وقتیکه در جنگ باشیم اسلحه خودرا پیدا می کنیم و در هزارجات آن قدر اسلحه داریم که از خود دفاع نماییم و ما می توانیم به زود ترین فرصت خود را سازماندهی و جمع جور کنیم و مزاری همان گونه که حیاتش مایه سر بلندی و پیروزی ما بود شهادتش نیز مایه عزت و اقتدار و سر بلندی ما خواهد شد مردم پس از مزاری متحد و یک دست و یک پارچه در پشت حزب وحدت می استد و حزب وحدت میراث مزاری هست و ما شکست نخورده ایم و خواهید داد که بر سر پای خود می استیم. کار شناسان گفتند که جناب ناطقی با اعتماد به نفس و روحیه خوب گپ می زند و باید هم چنین باشد و به مردم و نیروهای حزب شان اعتماد و روحیه دهد و این کار خوبی هست اما واقعیت چیزی دیگری است. مصاحبه من با صدای آمریکا با این تفاوت دید گاه به پایان رسید و تقریبا همین خط تبلیغاتی را حفظ کردم زیرا سخنگوی حزب در خارج من بودم و دست رسی به رسانه های معتبر داشتم و در بخش نشریات استاد دانش کار خودرا به بهترین نحوی انجام می داد. صفحات نشریات پر از امید و حماسه و شعر ترانه پیروزی بود. هر کی نشریات حزب را پس از شهادت می خواند باور مند می شد که شکست نخورده ایم شهادت استاد مزاری و یارانش ما را متحد و منسجم با انرژی ساخته بود فکر می کردیم که شهادت شکست نیست بل پتانسیل و انژی بی پایان برای کارهای بعدی هست و ما مصمم بودیم که راه مزاری را ادامه می دهیم و شکست را قبول نداشتیم. پبکر شهید مزاری و سید علی بر دوش مردم بسوی زاد گاهش تشییع می شد و لی در بر پایی مراسم و فاتحه در ایران مشکلات زیادی پیدا کردیم ما می خواستیم مطابق بر نامه های خود مراسم بگیریم اما برخی نهاد های ایران قبول نداشت و مهاجرین از این جهت اذیت و ما تحت فشار زیادی بودیم و...
----------------------------------------------
پ.ن. برخی از نهادهای ایران از همان 23 سنبله 1373 رفتارش با ما تغییر کرد و بشتر از جناح استاد اکبری حمایت می کردند ما روز گار مناسبی نداشتیم اما آقای شفق وضعش به مراتب بهتر ازما بود.تحلیل دنیا و کار شناسان صحبت از شکست ما داشت و اما ما می گفتیم که شکست نخورده ایم و سر پای خود می استیم. از میان سه و چهار نامزد جانشین استاد مزاری و کاندید سر پرست سر انجام استاد خلیلی سر پرست موقت حزب انتخاب شد.


 Bottom of Form

 برنامه های ما پس ارشهادت - 92-


پیکر استاد مزاری و سید علی از غزنی تا مزارشریف بر شانه های مردم تشییع می شد و ما در ایران عزادار بودیم. میلیونها مهاجر در ایران در ماتم و در داغ فراق رهبر شان اندوهگین بودند و حق داشتند که عزاداری نمایند.در خارج از کشور تماسهای زیادی از اروپا کشورهای عربی داشتیم و همه در سوگ و فراق رهبر مراسم عزاداری و ختم قرآن راه انداخته بودند. اما در ایران در همه شهر های مهاجر نشین مردم در آتش هیجانات روحی عاطفی و روانی می سوخت و سعی داشتند با گردهماییهای عظیم، مراسم عزاداری دسته جمعی داشته باشند اما در این خصوص مشکل ما این بود که نهادهای انتظامی ایران به مردم اجازه نمی دادند و از طرفی هم هیچ کسی قادر نبود که جلو احساسات مردم را بگیرد . سید محمد سجادی در یک سخنرانی در مشهد استاد مزاری را سید الشهدا افغانستان گفته بود مخالفین وابسته به حرکت آیه الله محسنی و مخالفان وابسته به جناح استاد اکبری بشدت فعالیت داشتند که مانع گردهماییها و تجمعات مردم شوند و موفق هم بودند. نیروهای انتظامی بسیار بد و خشن بر خورد می کردند. در دفتر آیه الله محقق کابلی در مشهد مراسم فاتحه گرفته شد و نیروهای انتظامی به دفتر وارد شدند مراسم را برهم زدند و تعداد زیادی را که در دفتر بودند را با خود بردند از مشهد به من زنگ زد که چنین شد و همه را پولیس دسگیر کردند و باخود بردند و در میان دستگیر شده گان آقای سید محمد سجادی و تعداد اعضای دفاتر احزاب سیاسی نیز هستند. من متحیر ماندم که چه کنم و باکی تماس بگیرم در وزارت کشور ایران یک نفر بنام پیرمون  مسوول سیاسی بود با قیافه اش که می نگریستی هنوز ریش سبیل نداشت ولی تصمیم گیرنده امور تمام مهاجرین افغانستان بود وی تلفنهای مرا جواب نمی داد. دفتر آقای ابراهیمی نماینده ولی فقیه هم به سختی تلفن مرا بر می داشت تنها وزارت خارجه و ستاد افغانستان جواب می داد و می گفت هماهنگی می کنیم دو حرف مقامات دست اندر کار ایران "هماهنگی" و در دست اقدام" است را همیشه می شنیدیم. خواست اصلی من این بود که به مردم اجازه دهید که عزاداری و مراسمهای مذهبی فاتحه خوانی داشته باشند و گفتم در مشهد در دفتر آیه الله محقق چنین اتفاق افتاده و تعداد زیادی از مردم و نمایندگان احزاب سیاسی را دستگیر کرده اند و بجای نا معلومی برده اند. به من وعده داد که" هماهنگی و پیگیری " می کنیم و شما بعدا تماس بگیرید. بعد از گذشت چندین ساعت حوالی ساعت چهار بعد از ظهر مطلع شدم که همه را به اردوگاه سفید سنگ مشهد برده اند. نماینده حزب اسلامی می گفت ما بخاطر فاتحه و ختم قرآن به دفتر آیه الله تان رفته بودیم و ما را دستگیر و سوار بر ماشینها و بردند و هرچه می پرسیدیم که مارا کجا می برید کسی چیزی نمی گفت و این شد که سر از اردوگاه سفید سنگ در آوردیم و آقای سجادی می گفت واقعا که اینها عجب رفتاری با عزاداران شهید مزاری دارند در حالیکه می دانند که عزاداری و فاتحه هیچ کار خلاف نیست و در دفتر آیه الله بودیم و مارا به اردوگاه بردند و شرمنده احزاب سیاسی کردند. در هر جا با چنین مشکلاتی روبرو بودیم. مردم را نسبت به رفتار جمهوری اسلامی بد بین ساخته بود در چهلم استاد مزاری که من در مزار بودم، در گیری بین مردم عزادار و مخالفان استاد مزاری در مسجد ارگ تهران پیش آمد. وزارت خارجه بخش افغانستان فاتحه گرفته بود و از مخالفان استاد مزاری هم دعوت کرده بود که در فاتحه شرکت نمایند. آقای مرتضوی با جمعی که سر سخت مخالف استاد مزاری بودند در جلسه شرکت می کنند و اما آقای حمیدی خطیب و واعظ توانا با دیدن مخالفان تاب و طاقت نمی آورد و بلند می شود و خطابه غرایی علیه مخالفان شهید مزاری ایراد می کند. آقای سید محمد خیر خواه سفیر افغانستان در تهران به من گفت که شش نفر از اعضای سفارت به فاتحه و مسجد رفته بودیم کمی نشستم دیدم وضعیت غیر عادی است خطیب که به زور و حمایت مردم رفته بود روی منبر و چنان هیجان و تحریکات و احساسات خلق کرد که مردم شروع کردند به شعار دادن علیه ما و علیه دولت و علیه سیاف و چنان شعارهای تند داده می شد که گویا سقف مسجد کنده می شود.بلند شدیم که بیرون شویم و در میان موج عظیم شعارهای مردم خارج شدیم . آقای محی الدین نجفی از وزارت خارجه که مارا دعوت کرده بود مرتب می گفت جناب سفیر شرمنده تان هستیم باالاخره می بخشید و شرمنده تان هستیم. آقای خیرخواه گفت بعدا شنیدم مردم، مخالفان استاد مزاری را زیر کفش گرفتند و با مهر و کفش و هر چیزی که در دم دست شان بودند بسوی مخالفان استاد مزاری پرتاب می کردند جلسه وزارت خارجه برای شهید مزاری به این صورت با دخالت نیروی انتظامی پایان می یابد. مردم به من، می گفتند که مخالفان در روز شهادت شیرنی پخش می کردند و خوشحال از شهادت مزاری و واکنش در برابرشان این گونه بود. پس از شهادت، ما چنین مشکلاتی برای بر گزاری مراسم دربین مهاجرین داشتیم. از داخل و از مرارشریف به ما خبر داده شد که پیکر استاد مزاری به مزار نزدیک می شود و دوستان اعضای مرکزی در مراسم تدفین شرکت نمایند و پس از تدفین و خاک سپاری مسئله جانشینی و دبیر کلی حزب وحدت هم مطرح می شود. من با وزارت خارجه تماس گرفتم و آنهاهم گفتند که یک هیات از جمهوری اسلامی ایران در مراسم خاک سپاری شهید مزاری و سید علی شرکت می کند. آقای توفیق را وظیفه دادیم که بر نامه پرواز طیاره به داخل و مرار شریف را هماهنگ نماید و این شد که با جمعی از اعضای شورای مرکزی از فرودگاه تهران به طرف مزار پرواز کردیم ما در لحظه ای به مزار رسیدیم که پیکر استاد شهید در میان هزاران و هزاران زن و مرد تشییع شدند و ما در لحظه ای رسیدیم که تابوت استاد و سید علی را تازه در قبر و در جایگاه ابدی اش گذاشته بودند و ما در لحظه ای رسیدیم که استاد شهید در میان تابوت آرام خوابیده بود و صورتش در میان تابوت سفید و براق بود روی تابوت نشستیم استاد شفق دست به صورتش کشید و می خواست صورت استاد را ببوسد ولی امکانش نبود و بعد من رفتم دستهایم را روی صورتش گذاشتم و از ناحیه پیشانی به طرف پایین صورت ، دستم را کشیدم سمت چپ بالای صورتش زخم بود و نشانه ای شاید از زخم سر نیزه و یا برچه و به این صورت با پیکر پاره پاره استاد شهید خدا حافظی کردیم و در آن سمت پیکر خونین سید علی در داخل قبر، قرار داشت که به دلیل کثرت جمعیت ننتوانستیم نزدیک شویم و نا گزیر با اشاره دست باوی خدا حافظی کردیم لحظه های سخت و غیر قابل تو صیف و غیر قابل تشریح بود و....

-------------------------------------------------

پ.ن. پیکر رهبرشهید استاد مزاری و شهید سید علی پس از پانزده روز تشییع در آخر ماه حمل 1374 در مزارشریف به خاک سپرده شد. مراسم فاتحه گیری و عزاداری در بین مهاجرین ایران با دشواریهای زیادی همراه بود. نیروی انتظامی ایران همکاری نداشت و پولیس نمایندگان احزاب و مردم شرکت کننده را به اردوگاه سفید سنگ بردند. مراسم فاتحه در تهران منجر به در گیری میان مردم و مخالفان شهید مزاری شد.



احیای مجدد و دو باره -93-

مراسم در میان انبوه از آه و ماتم پایان یافت. جمعیت حضور سنگین و فو العاده داشت. چند روزی بحث جدی نداشتیم و همه متاثر و در مراسم فاتحه و عزاداری شرکت می کردیم. آستاد واعظی از خوابهای که دیده بود صحبت می کرد استاد محقق هم گفت منم خواب دیدم که استاد مزاری چوبی در دست داشت و دور برش را مارهای ریز و درشت به رنگ سیاه گرفته بود و استاد در حالیکه بالا می رفت مارها را با چوب می زد. این گونه خوابهای دیده شده را نقل می کردند و تعبیر خواب شان را می خواستند. استاد واعظی که علاقمندی زیادی به تعبیر خوابها داشت و بقول سید رضا "یوسف ثانی" بود و می گفت تعبیرش با خودش هست. مارهای سیاه همان مخالفان استاد مزاری است که دورش را گرفته بودند. کم کم از گیجی بیرون می شدیم و حالت شوکه را کنار انداخته بودیم و تعلیمات ما همین بود که شکست را قبول نکنیم و نکردیم. گفتم که در تهران یک ساعت با دو تحلیلگر دست پنجه نرم کردم و بحث با صدای آمریکا داشتم و گفتم که ما شکست را قبول نداریم و ما راه مان را ادامه می دهیم و ازیک فضای بسته در فضای باز آمده ایم. بحث عمده ما جانشینی و دبیر کلی حزب وحدت بود. استاد خلیلی را موقتا سر پرست گرفته بودیم. روزها در دفتر استاد محقق که همان پایگاه شان بود، جمع می شدیم و بحث می کردیم و روزهای آینده و سالهای را که چه می شود را بحث می کردیم گاهی قومندانهای کابل را می دیدیم و من چند بار قومندان شفیع را دیدم و خیلی گپهارا از وی پرسیدم. شبها درمنزل ماما ابراهیم می رفتیم منزل خیلی مرتب و مدرن و شبها در میهمانیها هم شرکت می کردیم و خلاصه وضعیت را به حالت عادی بر می گرداندیم. استاد محقق روابط و مناسبات خوب و قوی با مسئولان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی و بخصوص مرد شماره یک شمال جنرال دوستم داشت. یک روز استاد محقق گفت ما و شما به نام شمال نمی توانیم پرچم بلند کنیم آدرس مردم ما همان کوه های هزارجات است و باید ترتیبی داده شود که هزارجات و بامیان را داشته باشیم و دنیا مردم مارا به ادرس هزاره جات می شناسد و نه به ادرس مزار و شمال. این حرف ایشان بیانگر دو امر بود یکی نگرانی از حضور دوامدار همه مسوولان حزب وحدت و احتمال بر پای توطیه و ترور و غیر ذالک و دوم هم اینکه هزارجات نباید از دست خارج شود و نیروهای دولتی بخصوص نیروهای حرکت آیه الله محسنی و جناح اکبری با میان را پس از سقوط کابل گرفته بودند و حکومت می کردند و اما تحلیل قو مندانهای میدان جنگ این بود که بامیان در پیش ما یک روزه است و می گیریم. هدف اصلی استقرار در بامیان بود و پیش از همه امور و اقدامات نظامی ما باید ساختار تشکیلاتی و سیاسی خودرا باز سازی می کردیم. چند نامزد برای دبیر کلی داشتیم و در نهایت سه نامزد در لابی گریهای مان روشن شد. یکی استاد محقق و دیگری استاد خلیلی و سومی استاد عرفانی. یک شب استاد ناطقی شفایی و استاد واعظی و من هم سر انگشتی حساب کردیم دیدیم که اکثریت اعضا طرف دار نامزدی محقق است و استاد واعظی و استاد ناطقی شفایی بشتر با استاد محقق حرف می زدند. هردو بزرگوار می گفتند که استاد محقق هرگز و هرگز پست دبیر کلی را قبول ندارد و می گفت با این وضع با شمال کشور خدا حافظی نمایید و به صلاح مردم ما نیست. البته حرف اساسی و حرف حساب بود. یک روز منم، گفتم حاجی آقا حرف نهایی را بگو و گفت که گفتم و بروید یک ریش سفید تان را پیدا کنید و بجای استاد معرفی. حالا دو نفر مانده یکی استاد عرفانی و دیگری استاد خلیلی. آیه الله پروانی که در دور اول من و سجادی و تعداد اعضای مرکزی روی ایشان تاکید داشتیم و به نفع استاد خلیلی کنار رفت و حالا متیقین بودیم که با بود استاد خلیلی آیه الله داوطلب نمی شود. روزهای بود که این مساله را نهایی و حل می کردیم و دیگر حرفی برای چانه زنی لابی گری وجود نداشت یا خلیلی و یا عرفانی. در جلسه به این صورت فیصله شد که هرکی دبیر و رییس حزب باشد دومی اتومات معاون شان. در نشست روز آخری قرارمان این شد که تمامش کنیم بین خلیلی و عرفانی نامهای شان رد ردل شد و ما گفتیم که ما به شما دو تا بزرگوار رسیده ایم و کسی دیگری کاندید نیست وشما کدام تان داوطلب هستید استاد خلیلی تعارف کرد به استاد عرفانی و استاد عرفانی تعارف کرد به استاد خلیلی. تعارفات جدی می شد و سر انجام این شد که استاد خلیلی دبیر کل و استاد عرفانی معاون ایشان و استاد عرفانی گفت قبول است. ما در مزار به این صورت علنی دبیر کلی حزب وحدت را انتخاب کردیم و به هردوی شان از صمیم قلب تبریک گفتیم. روز خوبی بود و نقطه آغاز مرحله نو و فاز بعدی. و اما در باره نمایندگیها هیچ بحثی نکردیم و گفتیم که هر کس سر جای خود باشد. استاد فیاض توقعات داشت که روی نمایندگی تهران بحث شود و اما نشد دلیلش یکی اوضاع غیر عادی بود و دیگر اینکه بحث نمایندگی جنجال برپا می کرد. سید محمد سجادی از برادر شان آقای فاضل حمایت می کرد و دیگر اینکه بر خلاف مقررات و یک سال تمام نشده بود. تعیینات قبل از شهادت در تاریخ سرطان 1373 بود و ما حالا در تاریخ اول ثور 1374 قرار داشتیم و تعیینات نمایندگی بر خلاف اصول و مقررات تشکیلاتی بود و نمی شد. حال سه بر نامه مشخص را باید دنبال می کردیم یکی کار های حزب در شمال کشور و دیگری فعالیتهای حزب در خارج و سومی بر نامه های حزب در هزاره جات و در بامیان....
-------------------------------------------------
پ.ن. شمال کشور حوزه فعالیتهای استاد محقق و هزارجات حوزه فعالیت دبیر کل و معاون ایشان و خارج حوزه فعالیت شورای نمایندگی و رییس کمیسیون سیاسی. استاد خلیلی و استاد عرفانی با رای علنی و با توافق انتخاب شدند. استاد محقق به دلیل اهمیت استراتژیک شمال دبیر کلی حزب را قبول نکرد.



ما خوبیم و آنها بد -94-

پس از انتخاب دبیر کلی حزب و حدت، به لحاظ ساختاری و تشکیلاتی خیال مان راحت شد و حالا رهبری نو باید کارهای اساسی و زیر بنایی را به پیش ببرد ما به مردم خود وعده داده بودیم که پرچم عدالت را به زمین نمی گذاریم و راه پدر و بابه را ادامه می دهیم و حال وقت عمل و وقت وفا به عهد بود. چند روزی در مزارشریف گشت گذار داشتیم و کم کم متفرق می شدیم. استاد محمد فیاض با کمی دلخورده گی همراه آقای افشار پر واز پاکستان را گرفت دبیر کل و معاون شان آماده می شدند که طرف بامیان بروند. راه تا یکاولنگ هموار و هیچ مشکلی گزارش نمی شد. تنها مرکز بامیان در تصرف حرکت و سپاه و نیروهای دولتی قرار داشت و قومندانها می گفتند که آنها کار یک روزه ما هستند. استاد خلیلی نگران اوضاع بود و شکایت از نداشتن امکانات. من هنگام خدا حافظی در خانه ماما ابرهیم شاهد نگرانی شان بودم و گفت شما این مسوولیت را به دوش من و استاد عرفانی گذاشتید. گفتم بله استاد کار سخت و مسولیت تان سنگین است اما در این راه تنها نستید مردم یک پارچه با شما و همراه شما هستند پس از شهادت مردم متحد شده اند و این قدرت بزرگی هست که در اختیار دارید و دیگر اینکه ما همه در خدمت شما هستید و همه از شما حمایت و پشتیبانی می کنند و استاد محقق هم با تمام امکانات قول داد که با شما هست و من به خارج می روم مطمئن باشید فضای جامعه مهاجران را در حمایت از حزب وحدت حفظ خواهیم کرد. اتفاقا این حرفها بلوف و رویا و تخیل نیست. در مدت زمانیکه که حزب در بامیان مستقر شد و تازمان شکست حزب توسط طالبان یگانه نمایندگی که هیچ کمکی از مرکز نمی گرفت و آن مابودیم. و ما به مرکز کمک هم می کردیم این قصه را بعدا خواهیم کرد که ما و من در حوزه خارج برای بامیان چه کردیم و با تمام وجود از عزت و قدرت و سیاست بامیان حمایت کردیم نه تنها ما باری بر دوش مرکز بل کمک کننده مرکز در همه ساحتها بودیم و من هنگام خدا حافظی گفتم که دوستان و مهاجران در خارج در کنار شما هستند و هیچ نگران هم نباشید.همانگونه که در شورای مرکزی در چند روز گذشته بحث داشتیم و من در تهران با رسانه های اعلام کردم که در یک شرایطی بازی قرار گرفته ایم و پر چم حزب مان را بر افراشته نگه می داریم. ما همیشه این گونه تحلیلها و صحبتها را با هم داشتیم و من شخصا تحلیل می کردم و این عادتم بود. سفیر حیدری می گفت ما شما را تیوریسن سازمان نصر و حزب می گفتیم. پس از شهادت مزاری هر قلمرو سه شمال و مرکز و خارج آمادگی عام همکاری را داشت . به حوزه خارج کمی اشاره کردم و حوزه شمال هم خیلی خوب بود و حوزه مرکز با حمایت دو حوزه دیگر چشم انداز خوبی داشت شکایت استاد خلیلی از نبود و کمبود امکانات درست بود اما این مشکل با اقتدار حزب بر طرف می شد که شد. یک روز به توفیق گفتم در فکر پلان یک طیاره طرف ترکمنستان باش و همه رفتند و استاد خلیلی و استاد عرفانی طرف بامیان می روند. حاجی توفیق دنبال طیاره رفته بود و با کدام نمایندگی صحبت کرده بود که می توانیست طرف ترکمنستان پر واز نماید. با استاد محقق کم کم می خواستیم خدا حافظی نماییم یک روز کتاب محاضرات آیه الله محمد اسحاق فیاض را در گوشه ای گذاشتم و گفتم بروم همراه استاد محقق حرف بزنم و خدا حافظی. نا گهان دیدم که ایشان وارد اطاقم شد گفتم حاجی آقا استاد خلیلی و استاد عرفانی را دیدم و با هر دوی شان صحبت کردم و می خواستم خدمت شما بیایم و خدا حافظی نمایم. توفیق را فرستاده ایم دنبال بلیط و یا کدام جای در طیاره. استاد محقق گفت بخیر می روید و گفت چطور شد تعیینات؟ گفتم خوب شد. خودش هم خیلی راضی بود و گفت کاری خوبی شد دست به دست می دهیم حزب را دو باره فعال می کنیم. محقق با اعتماد به نفس زیادی گپ می زد و دیگر احساس رنج و ماتم شهادت استاد مزاری را کم کم کناز گذاشته بودیم. کتاب" محاضرات" را گرفت و بحث مقدمه واجب است و یا نیست را نگاه کرد و گفت این بحثها را قبلا استاد ما آقای بحر می کرد و گفت شما چطور در این شرایط کتاب محاضرات می خوانید؟ گفتم من در حوزه علمیه امتحان دارم و به همین خاطر با خود آوردم که در فرصتهای بخوانم. صحبت نوی برای گفتم نداشتیم جز اینکه عمل کنیم و کارهارا در سه حوزه خارج ، مرکز و شمال فعال نماییم. استاد محقق برای فعال شدن مرکز و گرفتن با میان از دست حرکت و سپاه و نیروهای دولتی فکر می کرد و گفت انشالله خبرهای خوبی خواهید شنید و ما بامیان را می گیریم. توفیق آمد گفت فردا ساعت ده به طرف ترکمنستان طیاره پلان شد. فردای سر موعد رفتیم به دفتر طیاره.گفتیم که ما مسافر ترکمنستان هستیم گفت بله درست است. یک طیاره ان 32 داریم خوب طیاره است اما یک بار کمرش شکست ما ولدینگ کردیم حالا خوب است کار میته.و بعد به شاگردش گفت بچه برو انجنیر دکان را صدا کو که مسافران ترکمنستان آمده و همان پرزه را بیار و در ان 32 بخیر پرتو تا طیاره چالان شود و برود. با خود گفتم اینه طیاره و اینه انجنیر که دکان دار است و اینه میکانیکی که تازه می پرته تا طیاره چالان شود. کمی گیج گنس ماندیم اما خوب چاره ای نیست و این حکم و الزامات تقدیر و زمان و شرایط کشور است. موتر ها آماده بود که برویم طرف میدان. استاد محقق برای پذیرایی در آن شرایط سخت، سنگ تمام گذاشته بود. رفتیم به میدان. انجنیر دکان دار بغل طیاره را باز و جنبید و جنبید پرزه نو انداخت و بعد گفت چالان کنید. طیاره روشن شد.کمرش ولدینگ کرده بود. من همراه سجادی حاجی توفیق و آقای سلطانی به دستور پلوت سوار بر طیاره شدیم و چند مسافر دیگری هم داشت و به این ترتیب با چند ساعت پر واز در آسمان در چارجوی، تر کمنستان رسیدیم. در داخل طیاره حرفها و اطلاعات رییس دفتر روحیه مرا گرفته بود. در هر جای دنیا خلبان، دفاتر هواپیما، هر گز چنین چیزهای را به مردم نمی گویند و اسرار شان هست و دل مسافر را نمی شکنند اما در افغانستان به ما می گوید طیاره کمر شکسته است ولدینگ شده و پرزه را انجنیر دکان می پرته.شب در چهار جوی تر کمستان ماندیم فردا با قطار طرف عشق آباد حرکت کردیم. قصه داخل قطار بماند و اما قصه عشق آباد رهنمای ما که اهل هرات از هواداران حزب وحدت وی مست ملنگ پیدا شد و گفت از هتل کرده یک خانه برای تان می گیرم در هتل چاره تان نمی شود. رفت یک منزل با تمام وسایل زندگی را پیدا کرد. گاز، آب، برق و همه وسایل زندگی آماده و با کرایه خیلی ارزان. متحیر ماندیم و گفتم که شعارهای کمونیستی این گونه عملی شده و این مردم همه چیز را دارد و گفت همه چیز مجانی هست. آب مجانی گاز مجانی و برق رایگان واقعا عجیب بود. تازه نشسته بودیم که چهار دختر ترکمنی آذر بایجانی ازبکی وارد منزل شدند. از طارق رهنما پرسیدم اینها دبگر چه مو جودات هستند و چه می خواهند. طارق شیطان خندید و گفت خوب می خواهند باشما صحبت کنند وسات تان را تیر کنند.این مردم در این ملکها آزادی عام تام در این گونه موارد دارند. این دخترها خانه را پر از عطر اتکلون کردند. صاحب خانه چای برای مادرست کردند و گفتند که برای هر چند مدت که باشید وی خدمت می کند. دخترها همراه ما چای خوردند و خود شان را معرفی کردند دیدم این ها ول کن معامله نستند ما را توریست خارجی گرفته اند و مقصد و منظور دارند و این مساله برای ما محرز شد و گفتم چه گونه از اطاق بیرون شان کنم. نماز خواندم و به طارق گفتم که به این رفقایت بگو که اینها توریست نستند و اینها طالب هستند و بعد گفتم دستت را به گلویت ببر و بگو که ذبح می کنند و طارق دقیق گپای مرا ترجمه کرد و تا ختم نماز دوتای شان گریختند و دو تای دیگر مانده بودند یکی گفت سرش درد می کند و دیگری گفت خیر است ما هم می رویم و بعد گفت ما دخترهای خوبیم اما شب دخترهای روسی می آیند و آنها را راه ندهید که آنها خیلی بد هستند و شب دخترهای روس .....
----------------------------------
پ.ن. عشق آباد پایتخت ترکمنستان تازه از زیر سلطه شوروی آزاد شده بود. عشق آباد شهر نه چندان آباد اما با فرهنگ غربی و آزاد در روابط زندگی و جمعی. طیاره ان 32 ساخت شوروی و اینکه ما سوار کمر شکسته شدیم و ولدینگ کاری هم شده بود. من عین همان دیدگاهی را که با صدای آمریکا داشتم را به صورت تفصیلی به استاد خلیلی طرح کردم و گفتم مردم با ماست و در حوزه باز قرار گرفته ایم و قومندانها هم گفته اند که بامیان یک روزه ما است. استاد محقق از نامزدی دبیر کلی منصرف و استاد خلیلی دبیر کل و استاد عرفانی معاون ایشان شد.


 

قلمروهای کاری -95-

 

آن چهار فسقلی عطر آلودکه برای سات تیری ما آمده بودند، راست گفته بودند. سید محمد سجادی و حاجی توفیق رفته بود بیرون تاگشتی بزنند و من و آقای سلطانی مانده بودیم در منزل.خانه ها به گونه ای ساخته شده است که  دیوار دورحیات ندارد . تنها وقتی که وارد اطاق می شودی در وازه هست. شب حوالی ساعت 7 شب و هوا تاریک شده بود محمد و توفیق بر نگشته بودند که زنگ خانه به صدا در آمد و من گفتم جناب سلطانی صاحب بروید نگاه کنید که کیست؟ و یا هم محمد و توفیق برگشته اند. آقای سلطانی برگشت و گفت استاد دو تا دختر موی طلایی روسی آمده و می گویند که در را با ز کنید و ما می خواهیم بیاییم داخل شما مگر توریست خارجی نستید. گفت چه کار کنم؟ گفتم هرگز در راه باز نکنید به آنها بگویید که فر دا تشریف بیاورند و ما خسته ایم و می خوابیم. آقای سلطانی عضو شورای عالی نظارت ما همین کار را کرده و به یک نحوی به آنها فهماند که باز کردن دروازه، غیر ممکن است و شما اگر کار دارید فردا بیایید. آقای سلطانی می گفت من روسی بلد هستم. مو طلاییها رفتند. ما تقریبا یک هفته در عشق آباد ماندیم و دیگر هرگز کسی به سراغ ما نمی آمد و ما بودیم همان بانوی میان سال صاحب خانه که برای ما آشپزی می کرد و ما مواد می خریدیم ایشان آشپزی می کرد. طارق مارا با تاجران زیادی افغانی که به عشق آباد رفت آمد داشتند آشنا کرد و یک روز میله در کوه رفتیم و یک گوسفند را کشتیم و کبابش کردیم و آنها قصه های از فیسقلیها را زیاد داشتند و دختران خوب و بد را زیاد داشتند و بما می گفتند که ما افغانها یک تعهد هم کرده ایم که قصه عشق آباد در خود عشق آباد وقتی بیرون شدیم دیگر شتر دیدی ، ندیدی. افغان جماعت در چنین مواردی قول قرار دارد و عمل می کند شتر دیدی ، ندیدی یک روز طارق یک هزاره را آورد قصه وی هم خیلی جالب است. این مرد هزارگی از سرنوشت گذشته ها و از آبا و اجداد خود صحبت کرد و زبان فارسی را از دست داده بود و ترکمنی و روسی گپ می زد وی گفت که ما هزاره هستیم صد سال پیش از افغانستان آواره شده ایم و حالا در ترکمنستان زندگی می کنیم و زندگی ما خیلی خوب می گذرد اما مذهب ما شیعه هست و ما در ماه محرم یک سید داریم که برای ما روضه محرم و عاشورا را می خواند اما نماز و روزه را بلد نستیم و فراموش کرده ایم ما مسلمان و شیعه عاشورایی هستیم همین و سال گذشته رییس جمهور ایران آقای هاشمی آمد و مسجدی را که ایرانیها ساخته بود را افتتاح کرد و تمام صحبتهایش همین بود و چندان علاقه ای به شنیدن خبرهای افغانستان هم نداشت. در طی یک هفته با چنین رویدادهای سرو کار داشتیم و واقعا همه چیز برای من تازه بود و البته که به آذر بایجان رفته بودم و چیزهای زیادی از آنجا هم داشتم ولی قصه عشق آباد چنین بود و به این ترتیب پرواز مان طرف مشهد انجام شد و چه فاصله اندکی بین عشق آباد و مشهد. البته گفته باشم که ترکها و ایرانیها سخت در تلاش و رقابت بودند که فضای فرهنگی و تجاری را اشغال نماید ولی کارهای ترکها خیلی نمایان بود مثلا نقش بسیا مهمی در ساخت ساز میدان هوایی داشت و  اما ایرانیها بنیاد مستضعفین فرو شگاهای را ایجاد کرده بود و کالای ایرانی را می فروخت. به مشهد و بعد به تهران آمدیم. فضای در بین مهاجرین کماکان تا چهلم ملتهب بود. شکایتهای زیادی از عدم همکاری در برگزاری مراسم استاد مزاری داشتند ولی خوب ما چه می توانستیم بکنیم و هیچ. در مزار شریف قلمروهای کاری حزب وحدت روشن شد و ما در حوزه ای خارج از کشور قرا گرفته بودیم. کارهای ما با حمایت مردم بسیار خوب و لی در ارگانهای جمهوری اسلامی ایران کمتر با ما همکاری صورت می گرفت اما ما هم کار خود را کرده بودیم. ارتباط با مردم تقریبان نهادینه شده بود و موج عظیم مردم به دفاتر ما در تهران و شهرستانها بی نظیر بود و چند برابر هم شده بود. ما اصلا احتیاج به کمک نداشتیم و کسی هم به ما کمک نمی کرد و کمکهای ما از ناحیه مردم تامین شده بود. هر روز بالای هزار نفر و تا دو هزار نفر برای گرفتن کارت هویت و کارت عضویت و د فترچه های ازدواج مراجعه می کرد دفاتر ما دفاتر سایر احزاب را تحت شعاع گرفته بود. جمعیت اسلامی می گفت ما هم کارت داریم و  حرکت اسلامی آیه الله محسنی انواع و اقسام کارت را چاپ کرده بود ولی مردم به دفاتر آنها کمتر مراجعه می کردند. البته حجم کارها به قدری سنگین و بالا رفته بود که کنترل دفتر هم برای ما سخت شده بود به این معنا که فساد و دزدی و اختلاس و سوء استفاده دیده می شد. کی می توانیست روزانه این همه جمعیت را کنترل نماید. یک روز از مرکز پولیس تهران به من زنگ زد و گفت سرهنگ پاسدار فلان با شما کار ضروری دارد و می خواهد با شما ملاقات داشته باشد و گفتم اشکالی ندارد و رفتم وی البته برخوردش خوب بود ولی نحوه حرف زدنش بد. احترام زیاد کرد و گفت دفتر تان در چهار راه ولی عصر غیر قابل کنترل شده و در این دفتر قاچاق صورت می گیرد و قوچاقبران کارت عضویت و کارت هویت شما را دارد و من امروز برای همین موضوع شما را خواسته ام و بعد ازکشوی میزش ده ها کارت را کشید و تو ضیح داد که این آدم قاچاقبر مواد مخدر است و این آدم هم دزد هست و قس علیهذا شما چرا به اینها کارت عضویت و هویت صادر کرده اید. من کمی قهرم آمد و لی با خونسردی با وی صحبت کردم و گفتم ما برای اتباع افغانی کارت می دهیم چون مدرک ندارند و برای شناسایی شان کارت می دهیم ما به اتباع ایرانی کارت نداده ایم و نمی دهیم ما به عنوان یک حزب افغانی حق داریم هویت اتباع کشور خودرا تایید کنیم و برای شان کارت می دهیم و چنانچه سفارت برای شان پاسپورت می دهد. قبول دارم که همه این کارتها را ما صادر کرده ایم اما کارت دلیل نمی شود که آنها مرتکب جرم و خلاف نشود مگر اتباع ایرانی شناسنامه ندارند گفت دارد چرا؟ و گفتم اتباع شناسنامه دارتان مرتکب جرم نمی شوند گفت: بله و لی ولی ما کنترل می کنیم . گفتم طبق قانون برخورد می کنید؟ گفتم با متخلفین ما هم همین کار را بکنید قاچاقبر را مجازات کنید قاتل را دستگیر کنید و جلوی دزدی را بگیرید و ما خوشحال می شویم و اعتراض نمی کنیم و عدالت و قانون تان را اجرا کنید. جناب سرهنگ پاسدار مانده بود که چه بگوید حرفی برای گفتن نداشت. بله واقعا چنین کارهای می شد و ما نمی توانستیم که جلو شان را بگیریم ما پولیس نداشتیم. اما کار ما رو نق بی نظیر داشت. درحوزه بیرونی ما به داخل احتیاج نداشتیم و کمک نمی خواستیم درحالیکه همه احزاب از مراکز شان پول برای اداره کردن دفاترشان می گرفتند و ما درقلمرو خود  بار دوش روی بامیان نه، بلکه ممد و کمک کننده بامیان هم بودیم . قدر کارهای مارا بامیان نمی دانیست. گذشته از خود کفایی مطلق و حل مشکلا مردم و مهاجرین، درعرصه سیاسی ما همه موضع گیریهای با میان را تایید می کردیم. سیاست با میان هماهنگ با ایران نبود و دیدیم که آقای ابراهیمی نماینده ولی فقیه نتوانیست به بامیان برود و آقای شیوا از پنجاب به دستور بامیان دورش داد و حتا منم با رفتن به داخل همرای آقای ابراهیمی نماینده ولی فقیه در سال 1374 مخالفت کردم. ما از ناحیه سیاست بامیان در ایران تحت فشار بودیم این فشار دول دلیل داشت یکی جناح آقای اکبری که حامیان پرو پاقرص در نهادهای جمهوری اسلامی ایران داشت. آقای عبدالحق شفق نماینده جناح اکبری مورد احترام شان بود اما ما و من مورد غضب شان زیرا ما همان حرف بامیان را می گفتیم که اینها درحق استاد مزاری خیانت کردند و حزب را به انشعاب کشاند و نتیجه تعیینات 1373 را قبول نکردند و با استاد مزاری راه دشمنی را درپیش گرفتند.این موضع بامیان بود و ما بخاطر آن تحت فشار بودیم زیرا که درکشور جمهوری اسلامی ایران زندگی می کردیم و درخاک شان با سیاست شان در مورد افغانستان مخالفت داشتیم. دلیل دیگر فشار برما ، مخالفت با میان بادولت استاد ربانی در کابل بود. سال 74 و تامیزان 1375 که روز سقوط دولت کابل و اشغال طالبان است ، بامیان رابطه غیر دوستانه با کابل داشت و ما هم درایران همان را موضع را دنبال می کردیم فشارهای زیادی بر ما وارد می شد برای بامیان و حزب این فشارها قابل درک نبود و می گفت این موضع گیری را داشته باشید اما در فکرش نبود که چه قدر پیامدها و مشکلات برای اعضای حزب وحدت دارد. من می دانستم که بامیان مغرور و بی اعتنا به نمایندگی شان است و فکر می کرد که نمایندگی بردگان شان باشد. وقتی استاد مزاری در کابل بود ما روزانه حداقل چندین پیام از طریق بی سیم را داشتیم می فرستادیم و می گرفتیم اما در بامیان چنین نبود رابطه ما کاملا یک جانبه بود و این ما بودیم که مرتب به شورای مرکزی پیام می فرستادیم و اما شورای مرکزی حزب و حدت و استاد خلیلی هیچ اعتنای به ما نداشت  این نوع رابطه دریک تشکیلات خوب نبود و بعد شورای مرکزی این کارها هم می کرد.....

پ.ن. تفاوت آشکار در رابطه مرکز با نمایندگی در کابل و بامیان پیدا شد. کابل با نمایندگی رابطه دو جانبه داشت و اما بامیان رابطه اش با نمایندگی یک طرفه و یک جانبه. نمایندگی حزب در تهران حامی سیاستهای بامیان بود و به همین خاطر برخلاف سیاست در تهران عمل می کرد و مورد بی مهری قرارداشت مثالش مخالفت با جناح اکبری مثال دیگرش مخالفت با دولت استاد ربانی. نمایندگی در تهران و در قلمرو کاری خود 90 در صد مهاجرین را با خود داشت و 10 در صد مربوط به دیگر احزاب. حوزه کاری  ما تبدیل به فعال ترین قلمرو شد اما داخل و بامیان به حوزه خارج بی اعتنا بود. در ترکمنستان ما بقایای جنگ و بقیه السیف عبدالرحمان را دیدیم.




 

 

قلمرو خارج -96-

 

در مزار به این جمع بندی دست یافتیم که پس از تعیین دبیرکلی حزب وحدت، حوزه ها و قلمروهای کاری حزب  درداخل و خارج مشخص شود. سه قلمرو کاری را در نظر گرفتیم یکی مرکز به آدرس بامیان و دیگری حوزه شمال کشور و سومی هم خارج افغانستان. در خارج ما این گونه برنامه ریزی کرده بودیم. بخش فرهنگی و نشرات ما قویا کار می کرد و ما هم بدون اینکه یک قران از مرکز بخواهیم، بخش نشرات خود را به خوبی و به درستی پیش می بردیم. آقای دانش در کارهایش موفق بود چند خبرنگار متعهد و پرکار مثل رضایی و همکارانش را داشتیم که در تهیه اخبار نقش اساسی را داشت. آقای دانش احتیاج به تشویق و تمجید نداشت. کار اساسی من این بود که پول نشریه را تهیه و به ایشان برسانیم که همین کار را مسوولین مالی ما مثل آقای یوسف امین و آقا مظفری انجام می داد. حوزه خارج درعرصه فرهنگی و نشراتی موفق ترین حوزه بود و فکر می کنم هیچ گروه و حزبی به پایه ما در امر فرهنگی نمی رسید ما هم کادر ورزیده داشتیم و هم به امور فرهنگی بها می دادیم و استاد مزاری خودش قبل از هر امری یک شخصیت فرهنگی بود. کتابخانه های زیادی را تاسیس کرد و در خارج هم به امور فرهنگی بهای زیادی می داد تعدادی را به حوزه های علمیه شامل که معروف بود به کوچولوهای مزاری که حاجی صاحب عبده و حاجی احمد از شولگره از همان جوانان هستند و بچه های دیگری را در دانشگاه معرفی کرده بود. نشریه حبل الله را که گفتم مرتب چاپ می شد. موسسه علامه بلخی را تا سیس کرد و یک روز باهم رفتیم یک مبلغ اولیه را از آقای شیخ حسن ابراهیمی گرفتیم و موسسه را ایجاد کردیم . پس از شهادت مزاری ما همین کار های فرهنگی را توسعه بشتری  بخشیدیم. تعداد زیادی از بچه ها را به دانشگاهای ایران برای تحصیل در عرصه هنر و فیلم سازی فرستادیم و یک تعداد از جوانها را به دانشگاه مخابرات معرفی کردیم و  که فارغ شدند و حالا همه شان در افغانستان در شرکتهای خصوصی کار می کنند و انجنیرهای موفقی هم هستند و حاجی توفیق در این ساحتها کارهای فراموش ناشدنی داشت. برنامه ریزی کردیم و بالای سیصد نفر را به خارج و  آذربایجان فرستادیم که حالات تعداد زیادی از آنها در غرب رفته و تحصیلات عالی دارند. اینها کارهای فرهنگی ما در زمان استاد مزاری و بعد ازشهادت ایشان بود. می دانید که تمامی کارهای حزب در حوزه خارج به دوش شورای نمایندگی و عمدتا به دوش من افتاده بود. ایران هم در بحثهای مهم تنها مرا و آقای عبدالحق شفق را ا ز جناح آقای اکبری می خواست. حزب در کابل انشعاب کرد و بعد از شهادت استاد مزاری هم هردو جناح منشعب در زیر یک سقف بودیم دفتر سیاسی ما میدان و نگ بود و دفتر مردمی ما چهار راه ولی عصر. ایران سیاستش این بود که ما باید در یک دفتر و در زیر یک سقف بمانیم و اجازه دفتر بازکردن در جای دیگر بما نمی داد و البته این پالیسی شان بود و ما در زیر یک سقف کار می کردیم. یک شب از وزارت خارجه زنگ زد که شب بیایید در ستاد افغانستان و رفتم و آقای علاء الدین بروجردی گفت ما با مرکز و با میان و استاد خلیلی صحبت کرده ایم و قرار است که شما و آقای شفق نمانیدگان با صلاحیت دو جناح توافقنامه ای داشته باشید. و این خبر برای من واقعا عجیب بود. و گفتم این کار را در صورتی می کنم که اولا معلوم شود که برای چه این کار را می کنیم و ضرورت این کار درچیست؟ حزب که انشعاب کرد و استاد مزاری به شهادت رسید و همه چیز بهم خورد حال چه گونه ممکن است که با هم موافقتنامه داشته باشیم و نمی فهمیدم که موافقتنامه برای چه داشته باشیم. گفتم این مساله احتیاج به بحث همه جانبه دارد. یعنی من و آقای عبدالحق شفق باید با هم بنشینیم که چه می خواهیم. مساله دیگر هم این بود که گفتم من این موضوع را بدون هماهنگی و موافقت با میان نمی توانم انجام دهم. ساعت حوالی 9 شب بود و فکر می کردم این شرط من یکی از جدی ترین شرطهای است که وزارت خارجه نمی تواند انجام دهد غافل از اینکه تفاهمات بین استاد خلیلی و و زارت خارجه ایران صورت گرفته است و مرکز این موضوع را به من خبر نداده است. آقای بروجردی گفت حرف شما منطقی هست باید بامیان در مورد موافقتنامه نظرش مثبت باشد که هست و ما با استاد خلیلی در این مورد به تفاهم رسییده ایم. دیگر مساله جناح آقای خلیلی و آقای اکبری حل شده است و من شمارا در این وقت بخاطر همین مساله زحمت داده ام. زمستان 1374 و هوا خیلی سرد. من گفتم که دراین مورد با بامیان تماس می گیرم زیرا ازمرکز دراین جهت به ما چیزی گفته نشده است. آقای بروجردی گفت جناب حاج آقای ناطقی شما به حرف ما باور ندارید و قضیه دو جناح حل شده است. گفتم باور دارم شما با مرکز صحبت کرده اید و لی من که نماینده مرکز هستم تا کنون صحبت نکرده ام یک مرتبه ایشان گفت: تلفن را بیا ورید که با با میان صحبت کنیم و جناب آقای ناطقی با استاد خلیلی صحبت نماید. تلفن ستلایت را حاضر کرد و آقای بروجردی شماره استاد خلیلی را گرفت و  با هم گرم احوال پرسی کرد و بعد کمی در باره آب و هوایی بامیان صحبت کرد و بعد آقای بروجردی گفت حاجی آقای ناطقی نماینده شما در پهلوی من نشسته است و راجع به توافقنامه دو جناح که صحبت شد، حال با ایشان صحبت بفرمایید. با استاد خلیلی صحبت کردم و گفتم استاد دوستان چه می خواهند؟ موافقتنامه با جنا ح آقای اکبری داشته باشیم و من از موضوع خبر ندارم و شما به من چیزی نه گفته اید من با دوستان چه بگویم؟ و شما چه نظر دارید؟ استاد خلیلی گفت: بله حاجی آقا همانجا یک توافقنامه باهم داشته باشید و با هم بنویسید و من با آنچه که توافق نمایید، موافقم و حالا دوستان هم روی آن تاکید دارند. صحبت من تمام شد. حالا بروجردی می گفت شفق کجا هست؟ و گفتم که ایشان در مشهد رفته است و گفت همین حالا پیدایش می کنم که فردا تهران بیاید و با هم روی توافقنامه کار کنید. به شفق در مشهد تلفن کرد و گفت جناب آقای شفق تهران بیایید و با جناب آقای ناطقی بخیر روی توافقنامه کار کنید آقای شفق گفت خوب است من تهران می آیم. دو روز بعد شفق آمد و این توافقنامه را باهم نوشتیم چیزی مهمی نبود. قطع تبلیغات علیه هم دیگر. حتا الامکان همکاری در داخل افغانستان قطع جنگ و منازعه و ایجاد تماسهای مکرر برای رسیدن به یک توافق جامع  و امضای این توافق توسط رهبران دو جناح. این حرف در دلم ماند و با هیچ کسی هم نگفتم تنها با حاجی توفیق که در متن جریان بود صحبت کردم و گفتم نگاه کن استاد خلیلی چه کارها می کند. با ایرانیها توافق می کند و با جناح اکبری که افکار عمومی بشدت علیه آنها هست به توافق می رسد ولی مارا در جریان نمی گذارد و بعد از طریق ستاد افغانستان به ما خبر داده می شود که با جناح آقای اکبر توافقنامه داشته باشیم. فکر می کنم توفیق گفت شما فکر می کنید استاد خلیلی ، یعنی استاد مزاری هست که هرروز با شما از کابل در آن شرایط دشوار تماس می گرفت. واقعا این حرف بکلی درست بود از بهار سال 1374 تا 22 سنبله 1377 زمان سقوط بامیان توسط طالبان کم ترین مکاتبات را با با میان داشتیم. درحالیکه در کابل از تاریخ  1371 تا 19 حوت 1373 بالاترین ارتباط و مکاتبات را از طریق بی سیم داشتیم و گاهی هم تلفنی. تماس با با میان داشتیم اما یک جانبه و جاده با میان – تهران یک طرفه بود. ما تماس می گرفتیم. کارهای این چنین بنیادی و توام با افکاری عمومی را بامیان می کرد و لی ما را در جریان نمی گذاشت من به آقای توفیق گفتم ازاین توافقنامه با جناح آقای اکبری مردم خبر نشوند و الا ما را سنگ سار خواهند کرد. این توافقنامه را باشفق نماینده اکبری امضا کردم. اما هیچ تاثیری روی احساسات مردم نداشت مردم کماکان ضدیت و شعارهای خود را علیه حرکت آیه الله محسنی و جناح اکبری می داد و قطع شدنی نبود. مردم و مهاجران "حرکت و سپاه" را دشمن مزاری می دانستند و می گفتند که خیانت کرد و شرایط شهادت مزاری را آنها فراهم کردند. مردم با نمایندگی ما فوق العاده همکاری داشتند و هیچ  مشکلی مالی هم نداشتیم و با کمک مردم خود کفا بودیم و گفتم که نزدیک به 100 نفر را معاش می دادیم و در عالم مهاجرت خیلی سخت بود حزب اسلامی آقای پیرزاده می گفت ما برای ده نفر خود مرتب معاش رسانده نمی توانیم و لی شما این کارها را می کنید و بارها می گفت که چه گونه برنامه ریزی کرده اید که این همه مردم به دفتر شما هجوم می برند و ما را هم یاد بدهید. بامیان گاهی بدون هماهنگی و همکاری ماموران خفیه به ایران می فرستاد و برنامه ها و پیشنهادات مرکز را با نهادهای ایران در میان می گذاشت البته نهادها به ما می گفتند که از مرکز حزب شما کی آمده و حامل چه پیشنهادات هست. اینکه چرا با ما درمیان می گذاشت فکرمی کردند که ما خبر داریم و درایران شورای نماینده هستیم و یا اینکه می خواست بدانند که ما خبر داریم و یانه ؟ و یا هم می خواست ما را درجریان بگذارد باالاخره می دانیست که دست شان در یک موقع و شرایط اضطراری به ما می رسد و نه مرکز. من یادم هست که یک خفاش در تهران ده ها زن را کشت  و تجاوز می کرد و جنایت فجیع و در روز نامه نوشته شد که این جنایتکار یک تبعه افغانستان هست نهاد ایرانی با من تماس گرفت که جناب ناطقی شما  در برابر این جنایتکار چرا بی تفاوت هستید؟ اعلامیه دهید و افکار مردم ایران علیه افغانیها بسیج می شود. حزب اسلامی اعلامیه داد و جنایت خفاش را محکوم کرد و ما هم اعلامیه دادیم و محکوم کردیم اما گفتیم که هویت این تبهکار باید معلوم و تحقیق شود. در چنین مواردی ایران دستش به ما می رسید و نه به مرکز و ما شورای نمایندگی مرکز بودیم و در سال 1376 از سوی با میان علیه نمایندگی اقدام غیر قانونی و تشکیلاتی به این صورت اعمال شد که می خوانید........

پ.ن. تصمیم شورای مرکزی بامیان در تعیینات 1376 خارج از قوانین تشکیلات و ما به همین دلیل مخالفت کردیم. نمایندگان مرکز بدون هماهنگی با ما طرحها و پیشنهادات شان را مخفیانه با نهادهای ایران مطرح می کردند. خفاش خونخوار سرانجام اعلام شد که از قوچان مشهد است. توافقتنامه با جناح اکبری بدون اطلاع و هماهنگی نمایندگی بود. در عرصه های فرهنگی اجتماعی و مردمی فعال ترین نمایندگی را ما داشتیم.Top of Form


تعیینات ویرانگر و فرا قانونی با میان -97-

گفتم که همکاری و ارتباط ما با مرکز یک جانبه بود و ما موظف بودیم که به مرکز گزارش دهیم اما مرکز این تعهد را نداشت که با نمایندگی ارتباط و مشوره داشته باشد. من این وضعیت را درک می کردم ولی خوب می گفتم اشکالی ندارد و ما کارهای خود را پیش می بریم و حوزه ما دستش به داخل دراز نیست. توافقنامه دو جانبه جناح خلیلی و اکبری را که قصه اش را کردم و پس از نوشتن سند، یک مرتبه خواستم که امضا نکنم بگذار مرکز امضا کند که نمی توانیست چون پیامدهای عظیم اجتماعی داشت چه کسی جراات داشت که با جناح متهم سند موافقتنامه امضا کند. چند روز دواندیم و بیگاه و صبا می کردیم مشاور من آقای توفیق بود. یک شب روحی صفت نماینده وزارت خارجه حوالی ساعت 11 شب زنگ زد و گفت منم حالا می یایم دفتر تون. می دانستم گپ همان موافقتنامه است. گفتم بیایید و بعد به حاجی توفیق زنگ زدم که گپ از این قرار است هله زود خود را به دفتر برسانید. توفیق و بعد روحی صفت نماینده وزارت خارجه همراه موافقتنامه دو جانبه آمد و نشستم و بحث زیاد کردیم وی گفت خوب شما با با میان صحبت کرده اید و حالا این متن را بین خود تهیه کرده اید و آقای شفق هم امضا کرده است خوب شما هم امضا کنید که دیگر لغو تحریم شود. با انشعاب 23 سنبله ما تحریم بودیم و در ادرات حتا چای نمی داد. در نهایت کمی فکر کردم و گفتم امضای این سند خدمت و گام مهمی برای حزب ما هست و از آن همه بی مهری مرکز صرف نظر کردم و همان شب موافقتنامه را امضا کردم. موافقت نامه دو جناح خلیلی و اکبری.تابستان سال 1375 است کم کم خبرهای از مرکز شنیده می شد که بامیان تعیینات دارد و باورم نمی شد به دو دلیل یکی اینکه در تعیینات وظیفه شورای مرکزی هست که اعضای شورای مرکزی ساکن خارج را بخواهد و اعضا حق دارند که در تعیینات سالانه شرکت نمایند و تا هنوز کسی بما خبر نداده بود و دیگر اینکه سه ماه مانده به تکمیل یک ساله گی تعیینات و در 9 ماهه گی تعیینات خلاف مقررات و قوانین حزب است. در انتخاب دبیر کلی حزب در مزار شریف آقای فیاض دلخور بود زیرا وی فکر می کرد که در نمایندگی خارج هم باید تعیینات شود و این نمی شد زیرا که از تعیینات 1373 تا انتخاب دبیرکلی بهار 1374 تقریبا دو ماه و نیم باقی مانده بود و این خلاف اصول حزب می شد که آقای فاضل حسینی را بر داریم و بجایش کسی دیگری را رییس نمایندگی تعیین نماییم و این تضییع حق فاضل و بر خلاف پرنسیب و قاعده حزب وحدت بود. و به همین دلیل خبرهای در یافتی از داخل را زیاد جدی نمی گرفتیم اما همان خبرها واقعیت داشت و یک روز از دفتر مشهد تلفن داشتم. آقای شیخ محمد علی واثق رییس نمایندگی مشهد زنگ زد و گفت که یک هیات شش نفره به ریاست آقای شیخ کاظم جعفری وارد مشهد و می گوید که در بامیان تعیینات شده است و همه مسولین و اعضای شورای نمایندگی را برطرف کرده است و بجای آنها افراد دیگری مقرر شده اند. آقای شیوا به من گفت که قضیه را به آقای دانش گفتم که که در مرکز تعیینات صورت گرفته است و همه و از جمله شمارا هم بر طرف کرده است آقای شیوا گفت آقای دانش باور ندارد و می گوید بعید است که چنین کاری را، مرکز کرده باشد و بعید می دانم.آقای واثق از من نظر می خواست که چی کنم و گفتم جلسه دایر می کنیم و نظر قاطع شورای نمایندگی را در مورد هیات بعدا می گویم. جلسه گذاشتیم و جریان و رود هیات را شرح دادم و همه اعضای نمایندگی گفتند که این کار مرکز بر خلاف اصول و قوانین حزب است و زور گویی و ما زیر بار زور و ظلم نمی رویم و سه ماه به سالگرد تعیینات مانده و به هیچ کس اجازه نمی دهیم که دفاتر را بگیرد. به مشهد تماس گرفتم و به آقای واثق فیصله شورا را گفتم و ایشان گفت قبول است و ما دفتررا نگه می داریم و به هیات تحویل نمی دهیم. یکی دو روز مرتب در تماس بودیم و موضع همان مقاومت و مخالفت در برابر فیصله فرا قانونی بامیان بود اما کم کم خبرهای می رسید که مسوولان نمایندگی مشهد عقب نشینی دارند و احتمالا دفتر را به هیات تحویل می دهد. خبرها دقیق بود هیات گفته بود که مصارف و بدهکاریهای تان را می دهیم و فیصله شورای مرکزی است مقابله و مقاومت در برابر مرکز خوب نیست و اختلاف پیش می آید و مرکز به ما گفته است که مشکلات مالی دوستان را حل کنید و حل می کنیم بیارید لیستهای تان را آقای واثق تاب نمی آورد لیست تهیه می کند و هیات مبالغی را به ایشان می دهد و همین گونه به دیگر اعضای نمایندگی دفتر مشهد. با جناب افشار مشوره کردیم و به جناب فاضل صاحب رییس شورای نمایندگی و قرار شد که همراه افشار برویم مشهد و رفتیم ولی کار از کار گذشته بود و به قول دوستان که دیر آمدید و معامله تمام شد و دفتر نمایندگی به این مبلغ به هیات تحویل داده شد. ارقام متفاوت نقل می شد ولی خوب چیزی قناعت بخش بود. در دفتر مشهد یک جنگ و خون جگری شدیدی داشتم و به آقای جعفری خیلی تند صحبت کردم و گفتم که کار تان بر خلاف قوانین اساسنامه حزب است و سالگرد تعیینات نرسیده است و کسی از اعضای شورای مرکزی را در داخل دعوت و خبر نکرده اید و حالا هم رشوه و پول برای گرفتن دفاتر پرداخت می کنید آقای جعفری تنها حرفش این بود که تعیینات را مرکز کرده و من دخالتی ندارم و هیات تنها مامور ابلاغ فیصله مرکز هست. ما به تهران بر گشتیم و گفتیم که به هیچ قیمتی دفتر نمایندگی تهران و قم را به هیات تحویل نمی دهیم و این موضع همه اعضای نمایندگی بود. هیات درتهران آمد و با وضعیت و مقاومت یک دست و یک پارچه مواجه شد و تقریبا هیات را جواب دادیم و حاجی نبی خلیلی که بسیار دوستش داشتم با من صحبت کرد که استاد مخالفت نکنید دفاتر را تحویل هیات دهید و من شخصا تمامی هزینه ها و مخارج و قرض داریها را جبران می کنم شما لیست تان را بما بدهید. در شورای نمایندگی تمامی این بحثها را از ریز تادرشتش را در میان می گذاشتیم و هر روز در دفتر جدید راه آهن و مهدیه جمع بودیم. هیات برای بحث نزدیک ما نمی آمد چون واقعا با خشم عمومی پرسنل رو برو می شد و واسطه ها و لیست هارا ما قبول نداشتیم و کار آقای واثق در مشهد را معامله نامردی و خلاف مقررات می دانستیم که بود. و حالا هیات متوسل به ایرانیها شد استاد واعظی که رییس نمایندگی بجای آقای فاضل حسینی تعیین شده بود به من گفت که ما این مساله را به وزارت خارجه ایران و دیگر نهادهای جمهوری اسلامی ایران در میان گذاشته ایم. وزارت خارجه ایران مخصوصا آقای بروجردی با ما جلسه می گذاشت و مسئله تعیینات را با هم بحث می کردیم و آنها می پرسید دلیل مخالفت تان چیست؟ و ما سه نفر یکی فیاض و دیگری فاضل حسینی و سومی من با آنها استدلال می کردیم تمام حرف ما این بود که سه ماه به زمان تعیینات مانده تعیینات 9 ماهه بر خلاف مقررات حزب است و دیگر اینکه در تعیینات کسی از شورای مرکزی را نخواسته و حق شان را تضییع کرده است. روزهای اول نهاد های ایران حرفهای مارا گوش می دادند و وزارت خارجه غیر مستقیم به یک نحوی ما را حق بجانب می دانیست اما چهل روز از مقاومت ما گذشت هیات را سرگردان و مستاصل کرده بودیم و هیات هرروز به مرکز تماس می گرفت که در یک بن بست گیر کرده ایم و شورای نمایندگی و پرسنل علیه ماه متحد یک دست و یک پارچه ایستاده اند و سر دسته شان ناطقی هست و دیگران ممکن قبول کند اما ناطقی شدید ترین مخالفت را آغاز کرده است و حرف اساسی شان این است که تا یک سالگی و سالگرد تعیینات دفتر را تحویل نمی دهد. یک روز آقای محی الدین نجفی من و آقای فاضل را در ستاد افغانستان خواست و گفت امروز حرف آخر را به شما می گویم و نظر همه نهاد هم این است و مرکز حزب شما مارا تحت فشار قرار داده که تکلیف را یک سره نماییم و در 24 ساعت اگر دفتر تهران را تحویل و تخلیه نکنید و هماهنگی صورت گرفته و پولیس وارد دفتر می شود و دفتررا پلوم می کند. من گفتم ما دفتررا تحویل نمی دهیم پولیس تان بیاید پلوم کند و این شد که پولیس جمهوری اسلامی ایران .....
-----------------------------------
وزارت داخله ایران پولیس را فرستاد و دفتر را پلوم کرد. 52 روز مقاومت و هیات را مستأصل کردیم. بامیان تحت فشار بود و به وزارت خارجه گفت که دفاتر را تحویل هیات ما دهید. محی الدین نجفی سفیر ایران در افغانستان و نماینده وزارت خارجه به ما اخطار داد که دفتر را پولیس پلوم می کند. حاجی نبی خلیلی برادر استاد خلیلی گفت لیست مالی تان را به من بدهید. شیخ محمد علی واثق رییس نمایندگی لیست مالی به هیات و دفتر مشهد را بدون هماهنگی با ما، تحویل هیات داد 



.



قلمرو مرکز- بامیان -98-

بله همان گونه که اشاره کردم وقتی به ما ابلاغ شد که دیگر بیش از این کش دادن تعیینات با میان قابل تحمل نیست. با میان بما گفته است که تعیینات تطبیق شود و شما فقط 24 ساعت مهلت دارید که دفاتر را ترک کنید در غیر آن هماهنگی صورت گرفته است و پولیس وارد دفتر تان می شود و دفتر را پلوم می کند. و من گفتم جناب آقای نجفی ما دفتر را به هیات تحویل نمی دهیم و بفرستید پولیس را. دیگر قطعی شد که تعیینات با زور پولیس تطبیق می شود و پولیس دفتر را مسدود و به هیات تحویل می دهد. جلسه فو ق العاده گرفتیم و فیصله این شد که فردا کسی به دفتر نباشد چون احتمال در گیری و دستگیری و حتا طرد مرز وجو داشت. به همه خبر دادیم که نزدیکیهای دفتر نباشند. بگذار پولیس هر کاری می کند و بکند و ما زور مان به پولیس نمی رسد و چند پرنسل مظلوم را که زیر لگد بامیان قرار گرفته و حالا نمی توانستیم زیر لگد پولیس بیاندازیم و رد مرز و در گیری شود. سابقه چنین در گیریها و رد مرزیها وجود داشت. فردا حوالی ساعت دو بعد از ظهر پولیس وارد دفتر و تمامی اطاقها را مهر لاک کرد و فردای آن روز تحویل هیات داد و این شد که تعیینات با میان حزب ما به این صورت عملی و اجرایی شد. پس از تعیینات و بر کناری همه مسوولین یک مشکل دیگری پیش آمد و آن امرار معاش پرسنل بود و به من مراجعه می کردند برخی ناراحت و برخی هم متحیر که سیستم زندگی شان بهم خورده است که خورده بود. چاره نبود و گفتم کسانیکه می توانند در دفتر بر گردند خوب برگردند و با استاد واعظی مسوول جدید سفارش می کنم که باشما همکاری نماید و پرسنل طلبه مشکل شان کم بود چون از حوزه شهریه داشتند. از این تاریخ به بعد گاهگاهی دفتر می رفتیم باالاخره در یک تشکیلات بودیم و اما بشدت مسوولان دفاتر و اعضای مرکزی از کار بامیان ناراحت بودند و من یک نوع سردی و بی مهری عجیبی با مرکز پیدا کرده بودم. مقایسه رفتاری کابل و بامیان با نمایندگی خارج را تجربه کرده بودم. و حال می رویم به قلمرو مرکز بامیان. گفتم که در آخر حمل 1374 در مزار شریف بخاطر تعیین دبیر کلی حزب جمع شدیم و پس از خاک سپاری رهبر بحث جانشینی و دبیر کلی را داشتیم. اشاره کردم که سه کاندید در اول داشتیم و با انصراف استاد محقق دو نامزد یکی استاد خلیلی و دیگری استاد عرفانی در میدان بود و نتیجه این شد که هرکی دبیر کل شد و دیگری معاون باشد. استاد خلیلی دبیر کل و استاد عرفانی معاون ایشان تعیین شد اما در باره تعیینات دیگر بحثی نداشتیم چون دو ماه و نیم به سالگرد تعیینات مانده بود و تعیینات بر خلاف مقررات بود. قلمرو مرکز برای من کمی گنگ است زیرا دست رسی به اطلاعات نداشتم و لذا روایت قلمرو مرکز و حوزه شمال برایم سخت است و تنها بر اساس گزارشهای پراکنده و اظهارات خود آقایان رییس و معاون می توان حرف بزنم. آستاد عرفانی مدعی بود که من جلوتر از استاد خلیلی در یکاولنگ مستقر شدم و نیروهای یکاولنگ را علیه دولت مستقر در بامیان ساز ماندهی کردم و بار جنگ و فتح با میان روی دوش نیروهای یکاولنگ و ولسوالیهای چهار گانه بود. استاد خلیلی روایتش این است که من از صفر شروع کردم و حزب را به اینجا رساندم. سخنرانی هردو، استاد خلیلی و استاد عرفانی ، سه سال پیش در مصلی شهید مزاری در غرب کابل اشارات مهمی به رویدادهای پس از شهادت را داشتند. رییس و معاون در این مراسم بخوبی نشان داد که چه اختلافات عمیق بین شان و جود داشته است. سخنرانی "پس از شهادت" و ادعای هر کدام در شکست نیروهای دولت در بامیان اوج اختلافات را نشان می داد و سخنرانی هردو ،استاد خلیلی و استاد عرفانی، در باره موضوع پس از شهادت بسیار متفاوت عرضه شد و این سبب گردید که دیگر مراسم رهبر شهید یکجا گرفته نشود که نشد. خوب مسئله تسری پیدا کرد و استاد خلیلی نظر و بر داشتش این بود که استاد عرفانی با استاد محقق در یک صف قرار دارند و علیه من موضع می گیرند پس دیگر گرفتن مراسم مشترک لازم نیست. این اختلافات نشان می داد که رییس حزب و معاون شان در قلمرو مرکز بامیان هماهنگی نداشتند و اختلافات شدید بین شان جریان داشته است. من از استاد عرفانی به تنهایی هم پرسیدم که جریان چه بود؟ ایشان گفت حاجی آقا من رفتم یکاولنگ و بچه های مظلوم یکاولنگ، پنجاب و لعل ورس یعنی ولسوالیهای چهار گانه را ساز ماندهی و بسیج و وارد جنگ کردم و بامیان را من آزاد کردم و بچه های یکاولنگ ضربه اساسی را به نیروهای دولت استاد ربانی و حرکت - سپاه وارد کردند. از منظر استاد عرفانی وی و نیروهای یکاولنگ فاتح بامیان بوده اند و زمینه برای استقرار حزب را فراهم کرده اند و اما روایت استاد خلیلی عام و ادعایش این است که همه چیز در غرب کابل تمام شده بود و من از صفر شروع کردم و حزب را به این جاه رساندم . در مزارشریف قو مندانها به من می گفت می رویم با میان و با میان بک روزه ما نمی شود یعنی اینکه کار دولت و حرکت - سپاه را در یک روز تمام می کنیم. دو سال پیش وقتی در مراسم سالگرد آمر صاحب در پنجشیر رفته بودم. یک قومندان را دیدم که در جنگ بهار 1374 با میان حضور داشت وی می گفت ما تنها نقش کمکی به متحدان دولت را داشتیم جنگ در دوش آقای انوری و آقای سید مصطفی کاظمی بود. در قرغنه تو مستقر بودیم و نیروهای حرکت و سپاه جلو رفته بودند که یکاولنگ را تصر کنند. نمی دانم که چه شد به یک باره دیدیم که طوفان عظیم شکست و عقب نشینی بر پا شد چنان بگریز و بگریزی راه افتاد که حیران مانده بودیم که چه کار کنیم و با این وضع نیروهای مزاری همه ما را دستگیر می کنند و ما صحنه قرغنه تورا ترک کردیم یعنی اینکه در موج طوفان شکست برابرشدیم و گریختیم. فرماندهان حرکت و سپاه همه در بامیان خرم خوشحال که مرکز با میان را تسخیر کرده و حکومت می کنند. آقای حسین نوری شولگره نیز در بامیان بود. یک نفر با من صحبت می کرد که وقتی خبر شکست نیروهای دولت و حرکت- سپاه به ما رسید و هر لحظه خبرهای شکست جدی و جدی تر می شد آقای نوری در کمال نا باوری می گفت یعنی چه؟ که شکست خوردیم نه نمی شود من نمی گذارم که نیروها عقب نشینی نماید مگر اینکه از روی جنازه من رد شوند و با لباس روحانیت خود رفت که مانع شکست و عقب نشینی نیروها شود. حاجی آقا در سرک خوابید تا مانع عقب نشینی شود . موترها و شاید تانگ به ایشان نزدیک می شود و اگر فرار نمی کرد واقعا ایشان را تبدیل به جنازه کرده بود وقتی نیروهای فراری نزدیک می شود حاجی آقا هم بلند شده می گریزد و به این ترتیب در ظرف 48 ساعت تمامی ولایت بامیان به تصرف نیروهای حزب وحدت در آمد در این جنگ آقایان انوری و کاظمی حضور داشتند. نیروهای دولت و حرکت -سپاه از کوتل شیبر تو نیز می گذرد و وارد ولایت پروان می شود و به این صورت دو رویداد مهم را در بامیان داشتیم یکی شکست کامل نیروهای دولت و حرکت و سپاه و تصرف کامل ولایت بامیان و دیگری استقرار شورای مرکزی در بامیان و فصل نو در قلمرو مرکز و با میان و ماجراهای بعدی.....
-------------------------------------
پ.ن. بامیان در بهار سال1374 به تصرف نیروهای حزب وحدت در آمد و نیروهای حرکت و سپاه و دولت را بسختی شکست داد. شیخ حسین نوری ازشولگره عضو شورای مرکزی جناح اکبری. سید حسین انوری فر مانده تام الاختیار حرکت اسلامی و بعدها رهبر حرکت اسلامی مردم افغانستان. سید مصطفی کاظمی عضو ارشد جناح اکبری وزیر تجارت در کابینه دولت و عضو مجلس نمایندگان که در حادثه بغلان کار خانه قند با چند تن از و کلا پارلمان به شهادت رسید. دو روایت متفاوت از منظر استاد خلیلی و استاد عرفانی در باره فتح با میان و شکست دولت.





از یک پاو تیل تا یک میلیارد افغانی -99-

حزب وحدت پس از شهادت در اولین اقدام نظامی، شکست سنگین و جبران ناپذیری بر حکومت وارد کرد و حالا قلمروهای وسیعی برای جذب نیرو از تمام مناطق مرکزی را در اختیار داشت ولسوالی لعل تماما در کنترل حزب وحدت بود و ولایت ارزگان آن زمان که دایکندی و شهرستان می شد عموما در اختیار حزب وحدت قرار داشت بامیان و میدان تماما در تصرف حزب بود و طالبان پس از تصرف کابل با حزب وحدت دربامیان وارد جنگ شد و تمامی راه های منتهی به هزارجات را بست. فرماندهان که دل خونین از غرب کابل و شهادت استاد مزاری داشتند، حالا فرصت بزرگی را برای کسب اقتدار و عزت گذشته به دست آورده اند اگر یاد تان باشد یک روز پس از شهادت استاد در گفتگو یک ساعته با صدای آمریکا همین رویا را طرح کردم و حالا رویا تبدیل به عینیت شده بود و واقعا سالهای پس از شهادت، قلمروهای حزب وحدت به جنب جوش حیرت انگیزی در آمد. قلمرو شمال به رهبری استاد محقق هر روز مقتدر تر می شد و ما می شنیدیم که یک بخش بزرگی از پولهای مشترک چاپ شده، به بامیان منتقل می شد که به آن می گفتند پول"سفیدک" در این سالها دو نوع پول چاپ می شد یکی توسط جنبش و حزب وحدت و دیگری پولهای که توسط دولت استاد ربانی چاپ می شد. سال 1374 تا میزان سال 1375 سالها پرتنش بین دولت استاد ربانی و حزب وحدت بود و به همین خاطر آقای شیخ حسین ابراهیمی نماینده ولی فقیه دو بار قصد کرد که خود را به با میان برساند اما از وسط راه برگشت و یک بار ایشان تا پنجاب رفته بود اما آقای شیوا به دستور استاد خلیلی آقای ابراهیمی را از پنجاب بر گردان. دلیل مساله این بود که آقای ابرهیمی از طریق دولت در کابل به بامیان به پنجاب وارد شد و یک بار دیگر از شمال هم نتوانیست خود را به بامیان برساند.این وقایع ماه های آخر تابستان 1374 هست. با میان کم تبدیل به یک قدرت سیاسی نظامی و با قلمروهای وسیع می شد.اما در این سالها دولت استاد ربانی روز گار خوبی نداشت. کابل در محاصره طالبان قرار داشت و سر انجام دولت نتوانیست در برابر طالبان تاب بیاورد و در میزان 1375 دولت کابل توسط طالبان سقوط کرد و نیروهای دولت تا عمق دره های پنجشیر عقب نشینی کردند. دهن دره پنجشیر با انفجار ها بسته شد و الا طالبان بحدی روحیه گرفته بود که می خواست نیروهای دولت را تا اعماق دره تعقیب نمایند. طالبان از رفتن به دره پنجشیر مایوس و راه سالنگ و شمال را درپیش گرفتند و به این ترتیب بخشهای زیادی از شمال را نیز به تصرف خود در آوردند. آقای سیاف متحد دولت استاد ربانی که در بذله گویی و شوخی سر آمد رهبران جهادی است. در شبها و روزهای پس از شکست کابل که در پنجشیر جلسه دایر می شد و اوضاع را بررسی می کردند. یک شب استاد ربانی تحلیل وضعیت می کند و می گوید طالبان در سازمان ملل کرسی ندارد و در سازمان کنفرنس اسلامی هم بدون کرسی است و کرسی افغانستان مربوط دولت اسلامی می باشد. تنها سه کشور پاکستان، عربستان و امارات کرسی طالبان را در ساز مان ملل به رسمیت شناخته اند و به عبارت دیگر در دنیا سه کشور است که طالبان را به رسمیت شناخته است و این موفقیت بزرگی برای دولت اسلامی هست که در همه موسسات و سازمانهای معتبر کرسی دارد و بعد به داکتر عبدالله هدایت می دهد که شما بیرون بروید و برای حفظ کرسیهای دولت تلاش نمایید استاد آنقدر کرسی می گوید که حوصله آقای سیاف بسر می رسد و می گوید استاد در این شرایط دشوار جنگ که طالبان به هر سو پیش روی دارند شما آن قدر کرسی گفتید که فکر می کنم از قرآن کریم تنها همین آیه الکرسی را خوب یاد گرفته اید. دولت استاد ربانی روز گار مناسبی نداشت و کابل از دستش رفته بود و حالا شده شبیه دیگر احزاب اما با قدرت بشتر. در بامیان اوضاع خوب بود و طالبان پس از تصرف کابل یک جبهه از طریق دره غوربند طرف شیخ علی و با میان باز کرد و طالبان تمامی دره را گرفت و خود را تا کوتل شیبر رساند. نیروهای حزب وحدت به مقابله پرداخت و جلو پیشروی طالبان را در کوتل شیبر گرفت و تلفات بی نهایت سنگینی را به طالبان وارد کرد و نگذاشت که طالبان یک قدم جلو برود. فکر می کنم این مقاومت چندین ماه دوام پیداکرد و تاسقوط کامل با میان توسط طالبان در سال 1377 این سنگرها را داشتیم. خبر نگاران خارجی تصاویر حیرت انگیز از داخل سنگرها درقعر زمستان بامیان گرفته بودند. عکسها به گونه نشان داده می شد که سخت کوشی و دلاوری و مقاومت فوق طاقت بشری را نشان می داد. من چند عکس را دیدم که چریکهای کوتل شیبر و شیخلی خود را در میان لحاف پیچیده و دستهایش روی ماشه گرینوف و زیکو یک اما از شدت سرما پوستهای دست شان ترکیده و خون جاری بود. خبر نگارشرح می دهد که چنین جنگجویانی کمتر در دنیا دیده شده اند و رهبری شان هم رسیدگی لازم را به آنها ندارد. طالبان پس از سقوط در دره پنجشیر و شیبر با میان نتوانیست نفوذ نمایند.
درسال 1375 پیش از سقوط و بعد از سقوط کابل و استقرار حزب وحدت در بامیان استاد عرفانی به خارج آمد و همینطور سید محمد سجادی و فکر کنم استاد خلیلی هم از یک سفر بیرونی به تهران آمد و چه استقبال عظیمی ازناحیه مردم و گرد همایی در مرقد امام خمینی را برای ایشان ساز ماندهی کردیم.سید محمد سجادی در دفتر تهران در مورد اختلافات درونی حزب وحدت به من گفت که استاد خلیلی خط قرمز ما هست و جانشین رهبر شهید و به هیچ کس اجازه نمی دهیم که از این خط قرمز عبور نماید ایشان تاکید داشت که برخی قومندانها و برخی از چهره های سباسی و اعضای حزب وحدت رعایت این خط را نمی کنند و می خواهند حتا عبور نمایند. استاد عرفانی هم در نشستی که من همراه فیاض و آقای دانش و افشار با ایشان داشتیم، بسیار شکوه و شکایت از استاد خلیلی داشت وی می گفت من معاون حزب هستم و اما از هیچ چیز خبر ندارم من طرف مشوره استاد خلیلی نستم ایشان کسانی دیگری را پیدا کرده و با آنها شور و مشوره دارند و تصمیم می گیرند و این رقم حزب داری قابل تحمل نیست. صحبتهای که استاد عرفانی داشت و سخنان که آقای سجادی بما می گفت نشان از یک اختلاف درونی و تشکیلاتی داشت. استاد خلیلی با معاون خود بشدت در گیر بود و با افراد دیگری رمز رازهای حزب را در میان می گذاشت و استاد عرفانی خود را منزوی و تجرید شده احساس می کرد استاد عرفانی یک روز به تنهایی گفت حاجی آقا همی با میان را بچه های مظلوم پنجاب ورس و یکاولنگ آزاد کرد و من آنهارا بسیج کردم آنها آقای خلیلی را نمی شناختند و حالا که ایشان دبیر کل شده و امکانات از چهار طرف به دستش می رسد و رهبر شده دیگر ما نستیم. اینطور احساس می شد که استاد خلیلی باسید علا رحمتی محمد سجادی و سید یزدان شاه هاشمی و چند نفر دیگر تصمیم های اساسی حزب را می گرفت و اما استاد عرفانی از چنین تصمیم گیریهای خبر نداشت. اینکه قومندانهای متمرد دربامیان پیدا شدند اشاره به قومندان شفیع و چند تای دیگر باید باشد و شفیع در بامیان کشته شد و کسی دلایل کشته شدن وی را تا هنوز نمی داند. در درون تشکیلات حزب وحدت اختلافات شدیدی بین رییس و قومندانها بین رییس و معاون شان وجود داشت .استاد عرفانی می گفت که استاد خلیلی تمامی قدرت را قبضه و در اختبار خود گرفته است که از یک پاو تیل تا میلیاردها افغانی را فقط باید خودش احکام بدهد و...
-------------------------------
استاد عرفانی معاون حزب وحدت مدعی آزادی با میان و مخالف استاد خلیلی در امر تشکیلات بود و می گفت که همه قدرت را استاد خلیلی و رفقایش گرفته بود. سخنرانی پس ازشهادت استاد خلیلی و استاد عرفانی سه یال پیش در مصلی شهید مزاری دلیل این اختلافات بود. طالبان در سنگر شیبر و شیخعلی با میان شکست خوردند. کابل در میزان سال 1375 به دست طالبان سقوط کرد. پنجشیر سنگر اساسی آمر مسعود بود و زادگاه ایشان. عبدالرسول سیاف رهبر اتحاد اسلامی و متحد دولت ربانی.




نوش دارو پس از مرگ سهراب -100-

گفتم که استاد مزاری در زمان مقاومت غرب کابل دو طرح و دو راه حل یکی سیاسی و دیگری نظامی را پیشنهاد کرد. پیشنهاد سیاسی شان این بود که راه حل بحران افغانستان طرح چهار جانبه هست. چهار جهت جمعیت ، حزب وحدت، جنبش و حزب اسلامی با هم کنار بیایند و راه خروج از جنگ و خروج از بحران را باهم بررسی نمایند اما این طرح از سوی دولت قبول نشد و قبلش حزب و حدت با جمعیت موافقتنامه دو جانبه پنجشیر را امضا کرد و در این سند گفته شد که نیروی نظامی جمعیت و حزب وحدت با هم وارد کابل شوند و دیگر اینکه پس از استقرار در کابل تقسیم قدرت بر اساس حضور و وزن قومی تقسیم شود و مشارکت ملی در ساختار دولتی ایجاد شود. این موافقتنامه نیز عملی نشد و یک طرح و معاهده دیگری بنام معاهده جبل السراج سه جانبه ارایه شد. در این معاهده توافق شد که آمر صاحب رییس و استاد مزاری معاون و جنرال دوستم مسوول عمومی نظامی شمال. این سند نیز گم و اهمیت داده نشد و یک طرح از سوی استاد مزاری در آستانه و رود طالبان پیشنهاد شد و آن جبهه متحد نظامی علیه طالبان بود منطق استاد مزاری در این طرح این بود که درست است ما باهم جنگ داشتیم اما ما همه افغان هستیم و طالبان یک جریان خارجی پس بهتر است اختلافات و جنگ مان را کنار بگذاریم. یک دست و یک پارچه به جنگ طالبان برویم. این طرح نیز قبول نشد و بجای همکاری ارتباطات با طالبان گرفته شد. و حالا سالهای 1375 و 1376 هست طالبان کابل را به اشغال خود در آورده است و به چهار طرف نیروهای مجاهدین را می دواند واقعا مجاهدین در برابر طالبان کم آورده بودند و گفته می شد که روحیه را از دست داده بودند. معروف است که تانکها در برابر داتسونهای طالب فرار می کرد. تانگ فرار کن که داتسون آمد و چنین شده بود. پس از تصرف طالبان اولین اقدام از سوی آمر صاحب این شد که اختلافات را با حزب وحدت کنار بگذارد. پیشنهاد مذاکره به با میان داده می شود و با میان هم پس از بررسی پیشنهاد آمر را قبول می کند که اولین نشست فکر می کنم در زمستان 1375 در منطقه خنجان اگر اشتباه نکنم صورت گرفت. آمر مسعود و استاد خلیلی با هم می نشینند و به همه اختلافات گذشته پایان می دهند و درست نوش داروی پس از مرگ سهراب می شود. این اقدام با تاخیرهای زیاد و با از دست دادن فر صتها صورت می گیرد. ما در تهران از این رویداد خیلی خوشحال شدیم. دومین اقدام آمر پس از سقوط کابل ایجاد یک جبهه متحد ملی و اسلامی در برابر طالبان بود. در این جبهه طرفهای زیادی شرکت داشتند. جنبش ملی و اسلامی حزب وحدت اسلامی حاجی قدیر از ننگرها استاد سیاف و حرکت اسلامی. در سال 1376 یک تحول حیرت انگیز دیگری رخداد که واقعا گیچ کننده بود. طالبان اقصی نقاط کشور را گرفته بود حوزه جنوب غرب تماما سقوط کرد و اسماعیل خان متواری و سر انجام توسط طالبان دستگیر شد و به زندان قندهار منتقل. طالبان در سال 1376 ولایات هرات باد غیس را گرفتند و در ولایت فاریاب جنرال عبد الملک و برادرش گل محمد پهلوان معروفترین قومندان در ولایت فاریاب با طالبان پرو تکل می کنند و راه طالبان را بسوی مزارشریف باز. طالبان در طی دو شبانه روز بخشهای بزرگی از شمال را می گیرند و فاتحانه وارد شهر مزار شریف می شوند. طالبان در همان بدو ورود رفتار تحقیر آمیز را با عبدالملک در پیش می گیرند و د یگر پهلوانان شمال را توهین می کنند معروف است که غفار پهلوان را در پیش خود طلب کرده و با چوب به طرف غفارپهلوان اشاره می کند و می گوید نوچی تو پهلوان چی هستی؟ بعد دسته جمعی خنده می کنند و می گویند نوچی تو پهلوان بز هستی؟ و از این مسخره گیها و توهین و تحقیرها با مسوولان شمال روا می دارند. دوستم به تر کیه گریخت و استاد محقق هم از شهر بیرون به نواحی دره صوف و شولگره عقب نشینی کرد. اما حضور طالبان که اکثرا غیر بومی بودند به اندک ترین زمان بهم می خورد. و مردم در شب علیه طالبان قیام می کنند و در حوالی ساعتهای 10 شب تا صبح طالبان را مورد حمله قرار می دهند و به این صورت شهر مزار شریف تبدیل به جهنم و قبرستان برای طالبان می شود. گفته شد که نزدیک به چهار هزار طالب در مزار کشته و ناپدید شدند. در قیام علیه طالبان همه مردم نقش داشتند ولی متاسفانه طالبان در سال بعد یعنی 17 اسد سال1377 هزاران نفر از مردم هزاره را در شهر قتل عام کردند و عبد المنان نیازی مال و جان مردم هزاره را حلال اعلام کرد و مردم شیعه را تکفیر . سازمانهای حقوق بشر کشتار طالبان در مزار را ژنوساید اعلام و گفت که هشت هزار تنها ازمردم هزاره در مزار شریف فتل عام شدند. بله در سال 1376 لشکریان طالب به شکل وحشتناکی قتل عام شد و جنرال ملک پس از قیام مردم ، اقدام به کشتار طالبان نمود. جنرال دوستم دشمن قسم خورده ملک همه کشتار طالبان را به گردن جنرال ملک انداخت و گفت که ملک طالبان به مسلخ و کشتارگاه برد. دوستم پس از شکست هولناک طالبان و آزادی شهر مزار شریف و دیگر ولایات شمال مثل فاریاب و جوزجان و بلخ از ترکیه بر می گردد و با نیروهای جنرال ملک در گیریهای خونینی را راه می اندازد حالا دو جناح جنبش به رهبری ملک و دوستم بجان هم افتادند و متاسفانه تلفات زیادی بجای گذاشتند و در مواردی نیروهای حزب وحدت نیز وارد در گیر شدند. ازسوی هم نیروهای آمر مسعود از دره پنجشیر بیرون و با تصرف میدان هوایی بگرام و شهرهای چاریکار خودرا به 20 کیلومتری کابل رساند و شایعات پخش شد که آمر مسعود به قصد باز پس گیری کابل اقدام می کند اما این گونه نشد. آمر مسعود با تشکیل جبهه متحد و حل اختلافات با حزب وحدت طرح دیگری روی دست گرفت و آن اینکه حکومتی با قاعده وسیع با ساختار صدر اعظمی ایجاد و تاسیس نماید و این کار روی دست گرفته شد. سید محمد سجادی به من زنگ زد و گفت قرار است که دولت و کابینه با صدر اعظمی آقای غفورزی تشکیل شود و من همراه آقای مقصودی و یزدان شاه هاشمی و چند نفر دیگر وارد مزار شده ایم و مذاکرات ما برای تشکیل دولت فرا گیر آغاز شده است. صدر اعظم آقای غفورزی است و حالا روی اعضای کابینه بحث داریم و احتمالا آقای محقق درکابینه غفورزی وزیر داخله باشد. گفتم فضای جلسه تان چطوراست؟. نگرانی من ناشی از تجربه ناکام و تلخ گذشته بود. همه طرحها و همه گفتگوها در گذشته منجر به ناکامی شد. آقای سجادی گفت فضای جلسه بی نهایت خوب و مثبت است و اصولا غفورزی بسیار سیاست مدار با تجربه و دانا هست. نمی دانم پیشنهاد رفتن به بامیان از طرف کی مطرح می شود و یا احتمالا علاقمندی با میان بود که آقای غفورزی قبول می کند که با یک پرواز همراه با جمعی از نخبگان وارد با میان شود. طیاره غفورزی به طرف بامیان و در آسمان با میان ظاهر می شود و شاهدان عینی به من گفتند که ما به آسمان نگاه می کردیم و به یک باره احساس کردیم که طیاره با سرعت زیادی بسوی زمین فرود می آید و به یک باره بجای اینکه در باند میدان بنیشند اما طیاره خارج از باند قرار گرفت و به شدت به زمین خورد و چند پرش هم داشت و بعد به داخل دره سقوط کرد و طباره در مقابل چشمان ما به چند پاره تقسیم شد و همه سراسیمه بسوی طیاره پاره پاره دویدیم و....
------------------------------------------------------
پ.ن. طیاره حامل غفورزی و چندین مقام بلند پایه دولتی و حزبی بود در این رویداد تنها دو نفر زنده بیرون آمدند یکی قهار عابد رییس فعلی دفتر داکتر عبدالله. سه نفر از زبده ترین کادرهای حزب وحدت آقایان محمد سجادی، وکیل صاحب عبد الحسین مقصودی و سید یزدان شاه هاشمی به رحمت حق پیوستند. رویداد در تاریخ 30اسد 1376 اتفاق افتاد. ملک خان رقیب و دشمن جنرال دوستم به طالبا پیوست و در زود ترین فرصت طالبان توسط مردم و توسط نیروهای ملک قتل عام شد. عبد الرحیم غفورزی صدر اعظم تعیین شد. توافقات حزب وحدت با دولت خوب اما حکم نوش داروی بعد از مرگ سهراب را داشت. نشست آمر مسعود و استاد خلیلی فکر می کنم در منطقه خنجان بود.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد