نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

بخش - 6


عجب دسته گلی را به آب داده اید -126-

دو موضوع اساسی باقی مانده بود یکی ترکیب کابینه و دیگری رییس اداره موقت. در مورد کابینه به این جمع بندی دست یافتیم که جمعا فکر کنم 35 چوکی با 30 نفر را آماده کردیم. چرا 35 چوکی و چرا 30 نفر دلیلش این بود که مجموع کرسیهای توزیع شده 35 شد و اما افرادی که پیدا کردیم 30 نفر شد. برخی اعضای کابینه دو چوکی داشت مثلا استاد محقق مثلا فهیم خان مثلا سیما سمرو.. اینها هم چوکی کابینه را داشتند و هم معاون رییس جمهور بودند. من با استاد خلیلی هر روز تماس تلفنی داشتم و تمامی جریانات را با ایشان در میان می گذاشتم و همین طور با استاد عرفانی و اما با استاد محقق تماس نداشتم یعنی امکان تماس با تلفن نبود. یک روز صحبت یک خانم شد که من باید معرفی می کردم این مسئله را با استادخلیلی در میان گذاشتم ایشان گفت کمی صبر کنید تا فکری کنم و گفت شما هم در فکرش باشید پس از قطع تلفن یک باره در ذهنم خورد که ما خانمی بنام سیماسمر داریم. شنیده بودم که وی برای مجاهدین حزب وحدت البسه کمک کرد و استاد مزاری هم دوستش داشت و می گفت "عمه " که بعد ها بین مجاهدین بنام عمه حزب وحدت معروف شد. بعد شنیدم که عضویت حزب وحدت را هم گرفته است و خلاصه این اطلاعات در ذهنم چرخید و در تماس بعدی با استاد خلیلی گفتم سیماسمر چطور است؟ ایشان گفت منم در ذهنم ایشان هست و توافق کردیم که بانو سمر را معرفی کنم که کردم. خانم سمر هم وزیر امورزنان و هم بفکرم معاون رییس جمهورشد . استاد محقق هم وزیر پلان و هم معاون رییس جمهور معرفی شد. آقای انوری وزیر زراعت و آقای کاظمی وزیر تجارت و یک نفر بنام سلطانی وزیر ترانسپورت معرفی شد و به این ترتیب از 25 کرسی کابینه 6 کرسی بما تعلق گرفت و این در واقع هما بیست در صد می شد اختلاف در مورد وزیر داخله میان من و آقای قانونی پیش آمد و اما ایشان قسم خورد که در بن اختلاف نکنیم و در افغانستان من قناعت استاد محقق را می گیرم و فعلا همین ترکیب که بیست در صد سهم مردم شما شده خوب است. تقریبا ترکیب کابینه با چانه زنیهای زیادی بسته شد و یک نوع توافق جمعی صورت گرفت. و اما صحبت حامد کرزی چه گونه پییش آمد؟ یک روز گفته شد که امروز اجندای جلسه بحث رییس اداره موقت است. عبدالستار سیرت کاندید بود که هم خودش و رفقایش وی را خراب کرد و سیرت از دور خارج شد. برخی دوستان مدعی است که بین سیرت و کرزی رای گیری شد و سیرت بالا ترین رای را گرفت ولی من از چنین رای گیری مطلقا خبر نستم و اگر کاری صورت گرفته است درنشست های عمومی و رسمی ما نبود. بهر ترتیب جلسه حوالی ساعت ده صبح دایرشد و اعلام شد که بحث روی رییس اداره موقت است. یک کاغذ یاد داشت دربین هیات یازده نفره ما توزیع شد که گویا نامزدی حامدکرزی را تایید کنیم و ایشان سابقه جهادی دارد و یک مجاهد است این کاغذ از سوی آقای قانونی برای ما توزیع اما خودش در نشست شرکت نکرد و بعد ها دلیلش را بدست آوردم که معرفی حامدکرزی یعنی برطرفی استاد ربانی و قانونی نمی خواست در جلسه ای شرکت نماید که استاد ربانی برطرف می شود ولی نامزدی و تایید حامد کرزی را به ما توصیه کرد و این هم جالب است. اما با این نمی شد ثابت کند که طرفدار برکناری استادربانى نبوده است بل از همان جلسه به کابل تماس گرفته می شد که آقای قانونی نامزدی حامدکرزی را بجای استاد ربانی تایید کرد. نشست دقیقا روی نامزدی حامد کرزی متمرکز شد و پس از بحثهای نه چندان طولانی اکثریت توافق کردند که حامدکرزی رییس اداره موقت باشد و بعد لخضر ابراهیمی اعلام کرد که هماهنگی شود تا ایشان را که درافغانستان رفته است را پبدا کند و این کار کمی وقت لازم داشت و خیلیها هم وی را نمی شناخت و من البته می شناختم زیرا که در نشست شورای مشورتی راولپندی در سال 1367 کرزی مترجم ما در یک کنفرانس مطبوعاتی بود که داکتر ولایتی وزیر خارجه ایران در آن کنفرانس شرکت داشت. شب همان روز دو نفر در باره حامدکرزی اظهار نظر کردند یکی مصطفی کاظمی و دیگری استاد خلیلی . کاظمی صد در صد تایید کرد و اما استاد خلیلی گفت من ایشان را می شناسم شخصیت خوبی است و لی شناخته شده نیست. بحث حامدکرزی قطعی شد وحالا ابراهیمی وظیف داشت که وی را پیدا و معرفی کند.
این داستان هم جالب است. شب حوالی 4 بعد از نصف شب است که دراطاقم زنگ زد و بسیار خسته ازبابت جلسات پشت سر هم و غرق در خواب گفتم اگر باز جلسه گذاشته باشد نمی توانم بروم ابراهیمی این کارها را به کرات داشت شبها ساعتهای دو و سه و یک بجه پس از نصف شب جلسه می گذاشت. در را باز کردم که مامور هتل و گفت لطفا کارت تان را بدهبد که تغییر داده شود و بکلی از دنیا بی خبر که دربیرون هتل و در صالونهای هتل چه جر بحثها جریان داشته است فردا چای خوردن رفتم که قانونی با من گفت استاد ناطقی عجب دسته گلی به آب دادید و بعد رفت و کمی متحیر شدم که یعنی چه و چرا آقای قانونی رییس هیات چنین حرف بی ربطی را به من گفته است؟ و بعد معلوم شد که اوه شب چه داستان حیرت انگیزی در هتل جریان داشته است و واقعا جناب بهادری که خودرا مشاور من جا زده بود که چه دسته گلی را به آب داده بود و این هم حکایت بهادری و دسته گلی که به آب داده بود....
-----------------------------------
پ.ن. بهادری از جاغوری و مقیم دانمارک و همراه من در نشست بن 2001. یونس قانونی رییس هیات اتحادیه شمال که گفت خوب دسته گلی را به آب دادید. حامدکرزی را داکتر صاحب عبدالله در سفری که با جیمز دابن داشت تایید کرده بود. قانونی هم حامدکرزی را به ما معرفی و لی درجلسه آن روز حاضر نشد. ترکیب کابینه 30 برای 35 کرسی زیرا بعضی دو چوکی داشت. خانم سیما سمر را من به استاد خلیلی پبشنهاد و ایشان گفت نامزد من هم خانم سمر است.



حامد کرزی پیدا شد -127-

قصه دسته گل کم کم توسط خارجیها و همکاران افغانستان و اعضای اصلی و ناظر در صالون کنفرانسها زمزمه می شد و کمی کنجکاو شدم که قانونی این حرف را چرا به من گفت کمی رفتارم با قانونی سرد بود اما خودم هم دلیلش را نمی دانم شاید زنگارهای گذشته و جنگهای کابل بود و یا هر چیز دیگر و حرف ایشان بدانم و ندانم به من برخورد که من چکار کرده ام که به من گفت عجب دسته گلی را به آب دادید. در همین لحظه بود که کارت جدید و با مدل کاملا متفاوت را به من آورد و گفتم دلیل تعویض کارت برای چه بود؟ و همه کارتهایش تغییر کردند. یکی دو نفر از اعضای هیات پهلویم نشست و گفت استاد نباید این کار را می کردید ؟ گفتم چه می گویید؟ کدام کار را کرده ام که نباید می کردم. گفت شما قصه دیشب و غوغای عمومی که برپاشد و مشاور شما انجام داد را مگر خبر ندارید گفتم نه، بگو یید چه بوده آنها گفتند از خود مشاور تان پرسان کنید و کلی داستان همین است که همه مهمانان و مسولین آلمان پریشان اوضاع عمومی امنیتی کنفرانس هتل پترس بورک بودند و شما می دانید که پس از یازده سپتامبر 2001 چه قدر اوضاع امنیتی خراب شده است و کار مشاور تان مرتبط به همین قضیه می شود. آنها دلیل تغییر کارتها را که همین لحظه گرفتم مرتبط به کار مشاور من دانست و گفتند دیشب کارتهای همه مارا در ساعت چهار بعد از نصف شب جمع کردند. بسیار ناراحت شدم و به اشاره و کنایه آقای قانونی پی بردم که مشاور صاحب بهادری واقعا کدام دسته گل را به آب داده است. بهادری مشاور نبود و لی خودش را جا زده بود که مشاور است و منم چیزی نمی گفتم. رفتم که وی را پیدا کنم دیدم خودش پیدا شد و کشیدم در گوشه و گفتم چه کار کردی و این همه پریشانی برای همه ایجاد کردی و بخاطر کار تو دیوانه احمق تمام سیستم کارتهای مهمانان داخلی و خارجی تغییر کرده است. وی گفت دیشب با ماشین تشریفات بیرون رفتم و بعد بچه ها همه در بیرون هتل جمع بودند و گفتم که پیاده می شوم مرا پیاده کرد و چند نفر از بچه ها به محض دیدن گفتند هله بگیرید و نمانید که قوچاقی داخل هتل شده و خودش را به دروغ مهمان، مشاور جا زده ما از این ... چه کمی داریم و چرا ما داخل هتل نباشیم که بهادری باشد و حمله کردند و می خواست مرا بزنند اما گریختم و یکی شان دست انداخت و کارتم را گرفت و پولیسها بلافاصله دورم را حلقه زدند و مرا بسرعت داخل موتر انداخت و می گفتند که قصد حمله به مهمان کنفرانس داشتند و مرا به سرعت به هتل بر گردان و گزارش رویداد و حمله به بخش امنیتی کنفرانس داده شد و مرا نیز خواست که قضیه از چه قرار بود؟ و منم گفتم که بله آنهارا می شناسم و از من جاه، مکان آدرس و خیلی چیزهای دیگر پرسیدند و بعد گفتند که مواظب خود تان باشید که تروریستها شمارا اختطاف نکنند و مسوولیت ما بسیار سنگین است. بخش امنیتی و سیاسی و تشریفاتی جلسه فو ق العاده تشکیل می دهند و اولین فیصله و تصمیم شان این می شود که کارت مهمان را تروریستها بردند و از روی آن کارت درست می کنند و ممکن داخل هتل شوند و فاجعه خلق کنند و لذا تصمیم گرفتند که تمامی کارتهای مهمانان و کار مندان را تعویض و تغییر دهند گفته شد که آنها تا به صبح کارت برای مهمانان چاپ کرده و نوشته اند خوب قانونی راست گفته بود که عجب دسته گلی را به آب داده بودم. همه فکر می کردند که من از دسته گل مشاور خود خبر دارم درحالیکه همه در شب خبر شدند و تنها من بی خبر بودم. این بهادری داستانهای عجیب و غریب دیگر هم دارد که در بخشهای دیگر براى تان نقل می کنم.
و به همه گفته شد که امروز نامزد و کاندید اداره موقت معرفی می شود. ساعت 2 بعد از ظهر در محل تالار همه ما جمع شدیم که کاندید اداره موقت را معرفی نماید. قبلا گفتم که حامد کرزی را به اکثریت آرا تایید کردیم اما نمی دانستیم که ایشان در کجای افغانستان است؟. حامد کرزی پاکستان را به مقصد داخل کشور ترک کرده بود و به کوه های ارزگان رفته و با پدرکشته گان خود یعنی طالبان گو اینکه جنگ را شروع کرده است. پدر آقای کرزی را طالبان کشتند و حالا کرزی رفته در سنگر. لخضر ابراهیمی جلسه را شروع کرد و گفت خوشبختانه نامزد ریاست اداره موقت آقای حامدکرز را پیدا کردیم و حالا ازعمق کوه های ولایت ارزگان باشما صحبت می کند. ابراهیمی به بخش تخنیکی کنفرانس هدایت داد که هر چه سریعتر ارتباط را بر قرار نماید. جاوید لودین مترجم تمام کنفرانس با سه زبان دری انگلیسی و پشتو بود. ارتباط با تلفنهای ستلایت ثریا بر قرار می شد . حامدکرزی با سه زبان صحبت کرد دری پشتو و انگلیسی. ایشان در ابتدای صحبتش از همه اعضای جلسه تشکر کرد که به وی اعتماد کرده اند و آن را مایه سر بلندی خود می داند و بعد از دولت و ملت آلمان و همینطور از سازمان ملل و شخص ابراهیمی بی نهایت قدر دانی و تشکر کرد و گفت هر آنچه کنفرانس بن تصمیم گرفته است را قبول دارد و در پایان برای مردم افغانستان و موفقیت نشست بن آرزوی امید واری کرد و به این ترتیب حامد کرزی پیدا و رسما مسئولیت اداره موقت را قبول و به عهده گرفت و حالا چند مساله تا پایان قطعی و نهایی کنفرانس مانده است. اولین گپ این بود که در چه روزی مراسم اختتامیه گرفته شود زیرا ابراهیمی نماینده ملل متحد اعلام کرد که نشست پایانی و در اختتامیه کنفرانس بن، گیر هارد شورودر صدر اعظم آلمان و یوشکا فیشیر و زیر خارجه هردوی شان شرکت می کنند. لخضرابراهیمی پس از سخنرانی حامدکرزی آن قدر خوشحال بود گو اینکه دو باره متولد شده است و این بزرگترین افتخار برایش شد که توانست پیچیده ترین بحران را حل نماید و این موضوع ساده و پیش افتاده نبود. همکاری قبلی شان آقای بنین سوان به من گفت که برای حل بحران افغانستان هزاران کیلو متر راه رفته است و هیچی به دست نیاورد. و اما مراسم پایانی کنفرانس با چه شکوهی بر گزار شد.... 
--------------------------------
پ.ن. مراسم اختتامیه بی نهایت عظیم و با شکوه بر گزار شد. حامد کرزی برای ما جاه و مکانش نا معلوم بود و ابرهیمی هم گفت که ایشان را پیدا کنیم. حامدکرزی با سه زبان از طریق ماهواره با ما در نشست بن 2001 صحبت کرد. بهادری مقیم دانمارک در چسپاندن بی نظیر بود و با این کارش، حسادت رفقایش را بر انگیخت اما بخش امنیتی و سیاسی کنفرانس بی نهابت جدی گرفت. بهادری به تمام معنا گنگوش و عضو ارشد این حزب می تواند شود.


دزد خو هستم اما قلم دزدی نمی کنم- 128-

نشست های اساسی ما تمام شد موافقتنامه بن 2001 نهایی. حالا مانده بود که طی مراسم با شکوهی این سند ازسوی اشتراک کنندگان و اعضای اصلی در حضور هزاران خبرنگار امضا شود و دیگر اینکه مراسم اختتامیه با مشارکت صدر اعظم و وزیر خارجه بر گزار می شود. مراسم افتتاحیه هم قرار بود که توسط هردو مقام بر گزار شود اما گیر هارد شورودر نیامد و تنها یوشکا فیشیر در مراسم افتتاحیه شرکت و سخنرانی کرد. سند به دقت نوشته شد و بسیارتلاش صورت گرفت که دیدگاه همه در سند گنجانده شود. و اما روز مراسم و تا امضای موافقتنامه بن فرصتی داشتم که با هیاتهای خارجی دید و باز دید داشته باشیم. یک مورد ملاقات با هیات ایران بود که با رییس هیات آقای داکترجواد ظریف صحبت کردم و گفتم که نظر ایشان حمایت از کنفرانس بن بود و یک صحبت با آقای کابلف نماینده روسیه داشتم و نظر وی این بود که نشست بن خوب است و ما تایید می کنیم. طالبان قابل قبول براى هیچ کسی نیست و باز گفت که از دولت و اداره برآمده ازبن پشتیبانی می کنیم و اما وی در باره اشغال افغانستان توسط نیروهای بین المللی و نیروهای آمریکا چندان نظر مساعد نداشت اما سعی می کرد که زیاد تخریبش نکند. نمی دانم در همین جلسه و یا در جای دیگر این مسئله مطرح شد که روسها از مساله اشغال افغانستان خیلی متاثر است چون مثل کسی هست که در تنور انگشتانش سوخته باشد و روسها واقعا انگشتانش در تنور جنگ افغانستان سوخت و حالا جراات ندارد که بحث اشغال را داشته باشد بهر صورت برداشت من ازصحبتهای کابلف این شد. کابلف دیپلمات کهنه کار و سفیرروسیه در افغانستان بود و تسلط کامل به زبان دری دارد. با فرانسویها صحبت کردم حرف آنها حمایت قاطع از مصوبه ها و فیصله های سازمان ملل بود و حمایت بدون چون و چرا از فیصله های ملل متحد هم در باب تشکیل اداره موقت و هم در مورد حضور نظامی جامعه جهانی در افغانستان. با آمریکاییها صحبت داشتیم. آقای خلیلزاد را همیشه می دیدیم گاهی تنهایی و گاهی هم دسته جمعی با آقای کاظمی و انوری می دیدم. آقای خلیلزاد را هروقت که می دیدم می گفت سلام مرا به استاد خلیلی و استاد محقق می رسانید و یانه گفتم بله می رسانم و شما خودتان هم می توانید با استاد خلیلی صحبت کنید گفت خوب درست است و فراموش نکنید سلام مرا برسانید. اما از خلیلزاد کرده یک جنرال و نظامی لنگ آمریکا داشت که تمام کارها دست وی بود و خلیلزاد با حضور وی چندان گپ نمی زد. انگلیسیها و آمریکاییها زیاد با من تماس داشتند و نمی دانم چه منظور داشتند. در اول فکر می کرد که ما با پروسه بن و کنفرانس شاید موافق نباشیم ولی با گذشت چند روز بیخی تعجب می کرد که این قدر جدی از بن حمایت می کنم و فکر می کنم ابراهیمی گفته بود که در حمایت حزب وحدت از نشست بن هیچ شکی ندارد و در همان جلسه اول که ابراهیمی گفت که من شکست کنفرانس را اعلام می کنم و من گفتم هر گز این کار را نکنید وی پرسید این حرف خود شما است و یا حرف مرکز حزب تان گفتم حرف حزب و مرکزیت ما همین است. خلیلزاد یک روز از من و کاظمی و انوری پرسید ایرانیها نظرشان چیست؟ وی گفت این سوال من به این خاطر است که در آنجا هم یک قدرت نست. من گفتم خلیلزاد صاحب شما حرف آقای ظریف را معیار قرار دهید داکتر جواد ظریف که در همین طبقه پایین است خودش بما گفت که ایران از نشست بن حمایت می کند. یک روز کاظمی به من گفت که نماینده انگلستان می خواهد با ما و شما یک نشست جداگانه داشته باشد. گفتم خوب است باهم می نشینیم. در یک اطاق مشغول گفتگو بودیم که در باز شد آقای بهادری وارد شد. تعجب کردم که این بلای خدا چطور آمد. صحبتهای ما تقریبا تمام شده بود و موضوع صحبت ما با وی روی حقوق اقلیتها و بخصوص سهم و مشارکت جامعه هزاره و شیعه بود و ما گفتیم که نتیجه گیری و جمع بندی نشست بن را قبول داریم و بهتر از این امکان نداشت. آقای بهادری گفت اجازه است که منم صحبت کنم نماینده انگلستان گفت بفرمایید. بهادری گاهی فارسی و گاهی انگلیسی گفت که جامعه هزاره مردم جدا است و این آقایان انوری و کاظمی هیچ ربطی به جامعه هزاره ندارند و اینها نماینده ما نیست ما به ایشان احترام داریم اینها سید هستند و عرب. خلاصه کلام بهادری همین شد و جلسه را ترک کردیم و پس از صحبت بهادری دیگر کسی حرف نزد.از اطاق که بیرون شدم آقای انوری را آتش گرفت و چنان ناراحتی و غال ماغال سر من راه انداخت که نپرس حرفش این بود که این لامذهب را از کجا پیدا کردی و این بی شرف را چطور مشاور گرفته ای ؟ چند روز پیش چه بد بختی راه انداخت و حالا حرف زدنش را سی کو که چه می گوید. آقای کاظمی گفت انوری صاحب من خبر دارم این آدم هیچ ربطی به ناطقی ندارد و همین طوری آمده و خودرا نماینده استاد محقق و حالا مشاور معرفی کرده است اما انوری قانع نشد و دیدم که خیلی شلوغ می کند منم صریح گفتم از قدیم گفته است خور بد پیر را لامذهب می دهد. سزای تان همان بهادری است. انگلیسیها هم مدل مدل آدم معرفی کرده بود. در صالون بعد ازصرف شام نشسته ایم که یک نفر آمد پهلوی من نشست و گفت که نماینده خاص تونی بلیر صدر اعظم انگلیس هستم وی فارسی را بگونه ای حرف می زد که اصلا باور نمی کردی که وی انگلیسی باشد و صورت و پست تیره گندمی داشت. وی شروع کرد به صحبت کردن و موضوعات عام را بحث می کردیم و البته گاه گاهی سوالات جالبی هم داشت. بهادری هم در کنار من نشسته بود یک مرتبه بهادری شروع کرد به پالیدن جیبش پالید و پالید و بعد گفت قلمم نست شما نگرفته اید نماینده انگلیس گفت نه من نگرفته ام و بعد ار چند دقیقه باز گفت قلم من گم شده شما نگرفته اید. نماینده تونی بلیر گفت بیادر جان من دزد هستم اما قلم دزدی نمی کنم و...
------------------------------------------
پ.ن. نماینده ویژه تونی بلیر صدر اعظم انگلیس در کنفرانس بن 2001. بهادری گفت کاظمی و انوری نماینده جامعه هزاره نستند و اینها سید و عرب می باشند. به انوری گفتم خور بد پیر را لامذهب می دهد. کابلف نماینده روسیه در کنفرانس بن با اشغال افغانستان مخالف و با دیگر فیصله های بن موافق بود. آمریکا گرداننده اصلی نشست بن و نقش اول را داشت. داکترجواد ظریف از فیصله های بن حمایت می کرد.




زنگ پایانی کنفرانس -129-

گشت گذار در صالونهای کنفرانس و دید و بازدیدها پیش از زنگ پایانی کنفرانس بن خیلی خیلی زیاد شد. یک قسم شادی و شعف در همه جا دیده می شد. تنها دو هیات قبرس و پاکستان که غمگین ماتم زده بودند، بقیه همه قبراق و سر حال. گفتم که بهادری خان چه کارهای که نکرد و به قول قانونی صاحب دسته گلهای را به آب داد و در یک مورد تمام سیستمهای امنیتی کنفرانس را بهم زد و بی خیال. و در مورد دیگر انوری و کاظمی را به نرخ شاروالی بیاب کرد و در جای هم مرد مردانه نماینده تونی بلیر را دزد قلمش گرفت تا جای که اعتراف کرد که دزد است ولی قلم را دزدی نمی کند و از دید بازدید های زیادی با شما گپ زدم و همینطور از بحثهای محتوای کنفرانس نیز صحبت کردم که پایه و اساس نشست مشارکت اقوام در ساختار سیاسی گرفته شد و نه احزاب و برای ساختار نو همان سه مرحله موقت، انتقالی و منتخب در نظر گرفته شد و فیصله نامه بن را هم شرح دادم و متن فارسی آن را ضمیمه کردم و گفتم که بالای دو هزار خبر از سراسر دنیا در نشست بن 2001 جمع شدند و از ترکیب چهار جهته هیات های کابل ، روم و قبرس و پاکستان هم گپ زدم و اشاراتی مبسوطی از تدابیر امنیتی داشتم که در نوع خود بی سابقه بود چون رویداد بن 2001 پس از دو ماه از رویداد 11 سپتامبر برگزار شد و از مراسم افتتاح نشست هم صحبت کردم و از هجوم بی پایان خبر نگاران در شب اول ورودم در کنفرانس و محاصره شدید در میان نور و دوربین هم گپ زدم و مصاحبه جانانه با بی بی سی. خلاصه اینکه بالای بیست پنج صفحه درباره نشست بن نوشته ام و بشتر از این مضمون در باره این رویداد کم نظیر و یا بی نظیر تاریخ افغانستان را ندارم و حالا کم کم خارج می شویم یعنی اینکه به پایان این واقعه می رسیم. پیش از مراسم بر گزاری اختتامیه باید بگویم که از داکتر غنی احمدزی هیچ صحبت نکردم. داکتر که حالا نامش را به داکتر محمد اشرف غنی تغییر داد که در یک مورد این تغییر نام نزدیک بود کام و زبان استادخلیلی را در مراسم سالگرد رهبر شهید بسوزاند. داکتر غنی احمد زی ملازم و همراه لخضر ابراهیمی نماینده کوفی عنان بود و در جلسات مرتب شرکت می کرد و در پیش نویس موافقتنامه همراه خلیلزاد به زبان انگلیسی نقش محوری داشت. داکتر غنی می گفت نمی دانم چه دلیل دارد که اول کلیه مفاهم در ذهنم به زبان انگلیسی جمع می شود و بعد باید بروم تبدیل به پشتو و دری کنم و این طبیعی است وقتیکه تمامی کارها و نوشته ها و تحقیقات مطالعه داکتر به زبان انگلیسی باشد و همین گونه می شود. داکتر غنی اصلا و ابدا در جلسات عمومی حرف نمی زد و دیگر اینکه مرتب بیسکویت نشخوار می کرد و یک روز در صالن با داکتر بر خوردم وی در حالیکه جاکتش را روی شانه اش انداخته بود و گاهی هم می دیدم که کرتینش را روی شانه اش می انداخت و این رسم و عادت اکثر اروپاییها هم است. بیرون هتل سرد و درون هتل گرم و طبعا باید این کارها می شد. گفتم داکتر صاحب شما همراه آقای لخضر ابراهیمی هستید و مشاور ایشان اما در جلسات هیچ حرف نمی زنید و چرا؟ داکتر غنی گفت زبانم را بسته است یعنی اجازه صحبت با بود ابراهیمی در جلسات را ندارم و یک سوال دیگر هم کردم که شما با علوم اسلامی و زبان عربی هم آشنایی دارید؟ و تحصیلات تان در لبنان بوده است. داکتر غنی گفت بله من صحاح سته را خوانده ام و گفت در یک مورد فتوا هم صادر کرده ام خوب یادم نیست که در چه مورد فتوا صادر کرده بود و بعد از یک مسافرتی که در ایران داشت صحبت کرد و گفت که من مهاجرین ایران را موفق یافته ام و از شرایط هجرت خوب استفاده کرده اند و بچه های شان در س خوانده اند. تمام صحبتهای من با داکتر غنی در راه رو و در صالن همین بود و اما سوال بعدی را که چرا همیشه بیسکویت نشخوار می کنید را نه پرسیدم و اتفاقا درسال گذشته که برای صلح با طالبان به پاکستان می رفتیم همین گپ شورخورد یعنی اینکه خود رییس جمهور گفت علماء سهمیه شان را خواسته که ما هم در خوردن بیسکویت شریک هستیم و یک چنین مضمونی. در همان بن مطلع شدم که داکترغنی عملیات روی معده شان صورت گرفته و این سفارش داکتر است که مرتب بخاطر معده شان بیسکویت بخورد. در آغاز ورودم در هتل دو نفر ملازم مونث و بانو داشتم یکی وظیفه اش مرتب کردن و تنظیم اطاق من بود که البته گاه گاهی کسانی دیگری همان کار را می کرد و یک روز یخچال کو چک در گوشه اطاق را باز کرد و گفت که اینها مشروب حلالیات هست و اینها هم حرامیات و بعد گفت هردو بخش شان مفت کالذی نیست برای تان چارج می شود و بعد بخش قهوه، چای بیسکویت میوه و آبهای معدنی را نشان داد که مفت مجانی است و هیچ حساب و کتاب ندارداما تلفن هتل حساب دارد ولی تلفنهای ملل متحد که در غرفه بیرون ازاطاق تان نصب است مفت مجانی است و دیگر تعلیمات را مطابق پرسشهای من می داد و من مطلب را گرفتم و دیگر سوالی نداشتم. و اما بانوی دوم اهل سریلانکاه و مامور ساز مان ملل کارش تنظیم اوراق جلسات و اسکیجول برنامه ها و اطلاع رسانی برای من بود که از لیست بر نامه ها خطا نخورم آن قدر برنامه برای ما ریخته بود که فرصت سر خارش کردن را نداشتم. این بانو دستیار بی نهایت مرتب و فو ق العاده زیبا هم بود. در همان روز اول و دوم، صبحها مرا تا محل رستوران رهنمایی می کرد و با خود می برد. یک روز یک عضو مهم جلسه را که رفیقم هم بود را گیج و مات کرد و گفت استاد این فرشته را از کجا پیدا کرده ای و گفتم هدیه ملل متحد است و خندید و گفت این ملل متحد کارش بجای نمی رسد و این تبعیض است در اطاق و مامور کارهای من یک سیاه برزنگی را تعیین کرده و ببین مامور شمارا چه گذاشته است؟ گفتم آنها شناخته مامورین شان را موظف کرده اند و از این شوخیها. مهارت و دقت و چالاکی این بانو فو ق العاده بود و اگر وی را نمی داشتم والله اگر راه خود را در بین آن همه شلوغی پیدا می کردم. بانو به من خبر داد که مراسم اختتامیه با مشارکت صدر اعظم و و زیر خارجه آلمان ساعت ده صبح رسما آغاز می شود و شما در این مراسم اسناد بن را امضاء می کنید. ساعت ده رفتم در محل مراسم و چه مراسم با شکوهی که در رویا و یا در فیلمهای هالیودی باید دیده باشم. هزاران خبر نگار فرصت را غنیمت دیده و برای گرفتن تصویر و خبر از مراسم پایانی هجوم آورده اند. مراسم آغاز شد گیرهارد و فیشیر و ابرهیمی و از جانب ما آقای قانونی صحبت کرد. صحبتها تماما تشکر سپاس و قدر دانی از هم دیگر بود و من احساس کردم که آلمان موفق ترین دیپلماسی خود را در دنیا نشان می داد و لخضر ابراهیمی هم موفق ترین نماینده ملل متحد را و ما هم خیلی خوشحال بودیم گرچه در مواردی ملاحظات داشتیم که چندان مهم نبود. اسناد آماده برای امضاء و ما این اسناد را در حضور میلیونها و میلیونها بیننده و هزاران خبر نگار امضاء کردیم. امضا کنندگان 22 نفر عضو اصلی نشست بن بودند و مرحله عکس گیری دسته جمعی و انفرادی فرا رسید و فکر کنم بهادری رفیقم ده ها عکس همرا شورودر و فیشیر گرفت من در خدا خدا بودم که دسته گلی به آب ندهد می دیدم هردو را در هرگوشه ایستاد و فرمان عکس را می داد. گاهی بسمت غرب و گاهی به طرف شرق و گاهی به سوی شمال جنوب هتل. بهادری دو مقام اول آلمانی را به چهار طرف می چرخاند و عکس می گرفت و جالب اینکه هر چه بهادری می گفت شورودر و فیشر اطاعت می کردند. بله داداش ما این بودیم.......
------------------------------
پ.ن. گیرد هارد و فیشر هردو باهم درمراسم اختتامیه کنفرانس بن 2001 شرکت کردند. در مراسم اصل سند و موافقتنامه بن و ضماییم را امضاء کردیم. داکترغنی حضور فعال درکنفرانس بن داشت اما در جلسات عمومی حرف نمی زد. بانوان همراه و دستیار بسیار کمکم می کرد.



پس از بن 2001 شماره 130

نشست بن در فضای پر از موفقیت به پایان رسید. همه با نتیجه برد بیرون شدند و تنها دو گروه از ماجرا بن ناراحت و ناراضی بودند که شنیدم هیات پاکستان هم به یک نحوی قناعت شان گرفته شد اما یگانه هیات ناراضی کنفرانس هیات قبرس بود که به شدت نسبت به دست آوردهای آن اعتراض داشت. هیات اتحادیه شمال و یا دولت استاد ربانی به کابل بر گشت. لخضر ابراهیمی که فاتح نشست بن و نمایده موفق کوفی عنان بود نیز به کابل بر می گشت. من در تماس به بامیان جزییات توافقات و جمع بندی نهایی را با استاد خلیلی در میان گذاشتم و گفتم که مشارکت بیست در صدی ما در نشست بن 2001 تثببت شده است گرچه اسناد و مدارک که تهیه کرده بودم بیست پنج درصد را نشان می داد. اسنادی از مراکز تحقیقاتی آلمان و از بررسیهای سازمان سیا آمریکا را گرد آوری کرده بودم که نشان می داد جمعیت جامعه هزاره و شیعه بیست پنج در صد را نشان می داد. به استاد خلیلی گفتم که امکان چانه زنی بشتر از این را نداشتیم و این برای اولین بار در تاریخ است که چنین اتفاقی افتاده است و از این موافقتنامه حمایت شود. استاد خلیلی در کل از دست آوردها راضی به نظر می رسید ولی یک نوع اعتراض پنهان و ناگفته را در صدای شان احساس می کردم. پس ازنشست بن یک سفر رفتم به درزدن و در خانه عباس شعوری اهل هرات که سخت با آنها در زمان پناهندگی انس گرفته بودم و آنها سخت علاقه مند بود که در خانه شان به درزدن بروم و رفتم و برای سه و چهار روز در درزدن ماندم و رفقای دوران پناهندگی را دیدم. خانواده شعوری وضعیت پناهنده گی شان مشخص نبود و بسیار ناراحت بودم زیرا می دانستم که این خانواده مظلوم نماد از هزاران خانواده مهاجر افغان بود که با هزاران زحمت و با هزینه هزاران دالری خود را به دیار غرب انداخته بود و اما حالا با سر نوشت مبهم و نا معلوم. انجنیر نظام معاون وزارت مخابرات دولت استاد ربانی را پیداکردم وی وضعیت پناهندگی اش کمی بهتر بود و یک ویزه موقت را گرفته بود. افغانها در این سالها 1995- 2001 بسیار به ندرت پناهندگی شان قبول می شد. از درزدن طرف اسنابروک محل اقامت خود حرکت کردم و شب در خانه علی شریفی رفتم و چه قدر با هم دوست و رفیق بودیم. شریفی از موفقیت کنفرانس خیلی راضی بود و منم گفتم که به افغانستان بر می گردم. شریفی می گفت درست شما می توانید به افغانستان بر گردید اما سعی کنید پناهندگی تان را خراب نکنید و این یک چانس و یک پیروزی در زندگی شخصی تان هست. وی نظرش این بود که بروم افغانستان اما به آلمان بر گردم و تمام امکانات، خانه و امتیازات خود را حفظ کنید و از دست ندهید. قوانین این گونه است که پس از ششماه در خارج از آلمان ، باید پناهند به آلمان بر گردد و به اداره مهاجرت اعلام حضور داشته باشد. تا پاسی از شب را با شریفی صحبت کردم و گفتم بهادری دوست مشترک ما در کنفرانس این کارها را کرد. سیستم امنیتی را بهم زد نماینده تونی بلیر را دزد قلمش گرفت کاظمی و انوری را بیاب کرد. شریفی از خنده خود را می کشت و تعجب می کرد و می گفت وی از مرحله گنگوشی هم گذشته بود. تقریبا 15 روز درکلاس درس زبان نبودم و غیبت داشتم. معلم زبان برای یک هفته برایم مرخصی داده بود و گفتم که در بن می روم اما نگفته بودم برای چه کاری. فردا اول صبح ساعت 7 به کلاس رفتم و قتی وارد کلاس شدم همه با صدای بلند اوه کشیدند و با همه دست دادم و معلم گفت شاگرد سیاسی کلاس هم بر گشت و گفت خوش آمدید. وی درسش را مختل نگرد اما در فاصله ها می پرسید خوب ناطکی یعنی ناطقی بگو در بن چه کردی؟ گفتم کنفرانس برای افغانستان بر گزار شد و کنفرانس نتیجه بخش بود و گفت یعنی اینکه دیگر افغانها با یک دیگر جنگ نمی کنند گفتم بله اما وی با یک نوع نا باوری اوکی اوکی می گفت و در یک مورد گفت: شاگرد سیاسی به درد کلاس نمی خورد. پانزده روز گم بودی و درس نخواندی و این به درسهایت صدمه می زند امید وارم دیگه غیبت ازکلاس تکرار نشود وی در غم درس و شاگردانش بود و این واقعا یک نوع حس مسولیت پذیری را نشان می داد. خانم معلم می خواست همه شاگردانش موفق باشند و زبان آلمانی را یاد بگیرد و اما من در فکر افغانستان و بحثهای بن و کنفرانس و آینده کشور. معلم من از بابت اینکه باز درکدام جای بروم نگران بود و کمی پیشش بی اعتبار شده بودم. یک روز یک کتاب انگلیسی را با خود در کلاس بردم و نمی دانستم که معلم من از انگلیسی جماعت بدش می آید و دیگر اینکه می خواست به ما زبان آلمانی درس دهد و ما زبان آلمانی را باید یاد بگیریم. معلم گاهی به شاگردان کلاس نزدیک می شود و حتا دست روی کیف و بکس شاگرد می برد. پهلویم آمد و کتاب را گرفت و به سرعت ورق زد و بعد گفت" شاده" یعنی متاسفم. گفتم خانم معلم چرا متاسف هستید نگاهی معنی داری کرد و گفت می دانی تو زبان آلمانی درس می خوانی. این جمله به نظرم، جمله عظیم و درس به یاد ماندنی بود یعنی اینکه وظیفه ات را بشناس و کارت را درست انجام بده و به هرکاری دست نزن. راز موفقیت واقعا همین است که هر کس باید وظیفه و مسوولیت خودرا درک کند من آلمانی درس می خوانم خواندن کتاب انگلیسی یعنی چه؟ معلم آلمانی گپای بسیار جالبی داشت خصوصا خاطراتش از سفرهای که داشت. یک وقت آسیای میانه رفته بود و از یک هتل کنار خیابان صحبت می کرد و شاگردان روس بخوبی گوش می دادند وی گفت رفتم که نان ازبکی و محلی بخورم. آشپز ظرف غذا را پر کرد و قابلی پلو و بعد چنگ انداخت که خورشت روی برنج بیاندازد که انداخت و روغن طرف آرنجش کشیده شد و بعد خلیفه آشپز با زبانش روغن کشیده شده را لیسید. خانم عین خلیفه آشپز را در می آورد و چه خنده ها. خانم معلم گاهی از ما می خواست که پای تخته برویم و چیزی بنویسیم و گاهی از ما می خواست که به زبان آلمانی لیکچر دهیم. من یک روز در باره کریستیف کلومب و کشف آمریکا صحبت کردم و خوب صحبت کردم چون خوانده بودم. وقتی کشف آمریکا را شرح دادم و تمام شد. خانم معلم گفت " شاده" یعنی ای کاش کشف نمی کرد و قصه های بعدی ....
--------------------------------------
پ.ن. "شاده" یعنی متاسفم. خانم معلم نمونه از یک انسان متعهد بود و حدیث خاطراتش برایم جالب .بادیدن کتاب انگلیسی گفت متاسفم یعنی اینکه تو باید بفهمی که زبان آلمانی می خوانی. خانواده عباس شعوری نمونه از مظلومیت عام مهاجرین عازم اروپا بود. ازسالهای 1995 تا 2001 افغانها کمتر در آلمان قبول می شد. شریفی نظرش این بود که افغانستان بروم اما پناهندگی خود را خراب نکنم.


 


گرفتاری در ام القرای -131-

خانم معلم ما نمونه بود و من خیلی دوستش داشتم و او همه مارا دوست داشت. عمرش 52 ولی به اندازه زحمت کش بود که گاهی حیران می ماندم. مثلا از ساعت 7 تا 5 بعد از ظهر به ما درس زبان می داد می دانید در این ده ساعت تدریس تماما سر پا استاده و درپای تخته درس می گفت راه می رفت و علاوه بر درس پس از تمام شدن کلاس می رفت دفاتر ما را تنظیم می کرد حضور غیاب داشت نامه های اداری برای ما می نوشت و اگر مریضی و گرفتاری پیش می آمد شاگردانش را به شفاخانه و ادارات مربوطه می برد و خلاصه اینکه نمونه یک انسان متعهد و مخلص درکارش. خوب تمامی معلمین همینگونه در آلمان بودند و اما من به معلم خود اعتقاد راسخ داشتم و وی محرم راز و اسرار همه هم شده بود. شاگردان کلاس مشکلات زندگی شان را باوی در میان می گذاشتند و وی رهنمای و عمل می کرد. پس از پایان کنفرانس خبرهای دریافت می کردم که انتقال قدرت در همین ماه دسامبر 2001 در کابل صورت می گیرد و این ده همین بر نامه انتقال قدر درافغانستان در طی چهاردهه می شد و واقعا چنین انتقال قدرت درتاریخ هر کشوری بی سابقه است و اما در افغانستان داشتیم. تقریبا برای من محرز شد که در نیمه سوم ماه دسامبر 2001 قدرت از استاد ربانی به حامد کرزی رییس اداره موقت منتقل می شود.و این دهمین انتقال قدرت می شد. مثلا اولین انتقال در سال 1352 صورت گرفت داوودخان بجای شاه نشست. دومین انتقال قدرت توسط ترکی در 7 ثور سال 1357 و سومین انتقال قدرت توسط امین و چهارمین انتقال قدرت بوسیله ببرک کارمل و پنجمین هم توسط نجیب الله و ششمین انتقال قدرت توسط چمکینی و هفتمین انتقال قدرت توسط آقای مجددی و هشتمین انتقال قدرت توسط استادربانی و نهمین انتقال قدرت توسط طالبان و ده همین آن توسط حامد کرزی .جزییات آن را  تاریخ وار در پی نوشت این بخش می خوانید. من به خانم معلم خود گفتم که من افغانستان می روم و در افغانستان انتقال قدرت صورت می گیرد یعنی فیصله های بن در کشور عملی می شود و من از شما اجازه می خواهم. خانم معلم گفت خیر است به افغانستان می روی اما می دانی تو پنج ماه در این آموزشگاه زبان آلمانی درس خوانده ای تنها یک ماه دیگر مانده است. دوره زبان هما ششماهه بود و گفت یک ماه دیگر هم در کلاس درس شرکت کن و بعد برایت سرتیفکت و یا مدرک گواهی می دهم که شش ماه درس خوانده ای و این برایت خوب است شش ماه زمان زیادی است و بعد با همین مدرک می توانی در آلمان کار برایت پیدا کنی و خلاصه اینکه خانم معلم قبول نکرد یعنی اجازه نداد که به افغانستان بر گردم. با شریفی صحبت کردم وی گفت حرف معلم تان درست است یک ماه دیگر صبر کن مدرک تحصیلی زبان را بگیر و بعد برو افغانستان. همین شد که یک ماه دیگر باید درس بخوانم و دوره ششماهه زبان آلمانی را به پایان ببرم. درسهای زبان تمام و یک روز طی مراسمی برنامه فراغت براى ما گرفت و از خیلی ادارات مرتبط به امو مهاجرت و وزارت معارف در مراسم فراغت زبان ما شرکت کردند و بعد دانه دانه مدارک ما را به ما دادند و کف می زدند و این شد که با همه و با خانم معلم خود خدا حافظی کردم. حالا دیگر عزم من جزم شد که باید به افغانستان بر گردم و به اداره مهاجرت رفتم و از خانم فراو تیپه مسوول دوسیه من در اداره مهاجرت اجازه گرفتم که من می خواهم بیرون از آلمان سفر نمایم. با فراو تیپه نگفتم که افغانستان می روم زیرا زنی بی چشم رو و بسیار متعصب و سختگیر و بدانم و ندانم از مهاجرین خوشش نمی آمد. شریفی هم گفت که با این خانم در مورد سفر به افغانستان حرف نزن که پا پوش برایت درست می کند و خیلیها از خانم تیپه شکایت داشتند که بسیار سخت گیر، متعصب و بیرحم است. گفتم که مسافرت می روم و گفت شش ما بعد همین جا باشی گفتم درست است. تقریبا تمامی کارهایم را مرتب کردم و آماده باز گشت به افغانستان. برای رفتن به افغانستان ویزه ایران را گرفتم براى ویزه هبچ مشکلی و حتا سوالی نشد و به این ترتیب باشریفی و خانواده شان خدا حافظی کردم. شریفی همراه من تا ایستگاه قطار آمد و من ترن هلند را گرفتم چون با محسن فرزندم و پسر عمویم باقر باید خدا حافظی می کردم. در آمستردام در خانه پسر عمویم سه و چهار روز ماندم و اتفاقا در خانه شان فرزندی به دنیا آمد و نامش را در شفاخانه رضا گذاشت و می گفت این از میمنت قدوم من بوده است. منم خیلی خوشحال که آنها خوشحال هستند. بلیط تهران راگرفتم و فکر می کنم پنج ساعت تا تهران پرواز داشتم. شب در میدان هوایی تهران و فرودگاه مهر آباد پایین شدم. درصف ایستاده تا اینکه نوبت چک کردن پاس من رسید. پولیس در پشت کامپیوتر بسیار مرا معطل کرد به گونه ای که مسافرین در لین همه غال ماغال شان بلند که این چه وضع است اگر این بنده خدا مشکل دارد خوب گوشه کنید و بگذارید که ما برویم و بعد شما با ایشان تصفیه حساب کنید. پولیس بی اعتنا به اعتراضات مسافران مرا هم چنان سر پا ایستاد کرد و خلاصه اینکه گفت با گذر نامه افغانی رفتی و باپاس آلمانی برگشتی. گفتم خوب این طوری شده است روزگار است. قلم گرفت و یک یاد داشت نوشت و به من داد و گفت شنبه برو اداره اتباع و پاست را بگیر. گفتم چرا پاسپورتم را نمی دهید گفت همان که گفتم پاست را ازاداره اتباع بگیر و به این صورت تراول دکمن را پولیس گرفت و با خود گفتم اینم از گرفتاری در ام القرا ....
----------------------------------
پ.ن. در فرودگاه مهرآباد پاس آلمانی مرا گرفت. از اسنابروک خارج شدم و باشریفی خدا حافظی و به آمستردام آمدم. خانم معلم گفت مدرک زبان آلمانی را بگیر بعد برو مسافرت. خانم تبپه در اداره مهاجرت بسیار سخت گیر بود. پس از نشست بن انتقال قدرت درکابل صورت و می خواستم در مراسم شرکت نمایم و اما نشد و این دهمین انتقال قدرت در چهار دهه بود.
"
افغانستان با ثبت ۱۰ مورد انتقال قدرت در چهار دهه گذشته، حالا در یازدهمین مورد قرار است نخستین انتقال مسالمت آمیز قدرت از یک رئیس جمهوری منتخب به یک رئیس جمهوری منتخب دیگر را تجربه کند. بیشتر این رویدادها با خونریزی یا خشونت همراه بوده است.
۲۶ سرطان ۱۳۵۲: انتقال قدرت به وسیله کودتای سفید از محمد ظاهر پادشاه سابق به پسر عمویش سردار محمد داوود و تغییر نظام از سلطنتی به جمهوری.
۷ ثور ۱۳۵۷: انتقال قدرت به وسیله کودتای سرخ با قتل محمد داوود و اعضای خانواده‌اش، از او به نورمحمد تره‌کی دبیر کل حزب دموکراتیک خلق و برقراری نخستین دولت حزبی با گرایش چپی.
۲۵ سنبله سال ۱۳۵۸: انتقال قدرت از نورمحمد تره‌کی به حفیظ‌الله امین با قتل تره‌کی.
۶ جدی ۱۳۵۸: انتقال قدرت از حفیظ‌الله امین به ببرک کارمل با قتل حفیظ‌الله امین در قصر تپه تاج بیگ در غرب کابل.
۸ میزان – ۳ قوس ۱۳۶۵: انتقال قدرت از ببرک کارمل به نجیب‌الله. پس از آن که کارمل در ۱۳ ثور ۱۳۶۵ از دبیرکلی حزب دموکراتیک کنار رفت، نجیب‌الله فردای آن از سوی کمیته مرکزی حزب به جانشینی او برگزیده شد. به دنبال کنار رفتن کارمل از ریاست جمهوری، نجیب‌الله، محمد چمکنی از سران قبایل جنوبی را به سرپرستی دولت تعیین کرد و در ۳ قوس همین سال خود از سوی لویه جرگه به ریاست جمهوری برگزیده شد.
۸ ثور ۱۳۷۱: انتقال قدرت از حزب دموکراتیک خلق به دولت مجاهدین. به دنبال قطع کمک‌های روسیه به دولت نجیب‌الله، نیروهای هوایی و زمینی دولت کابل، زمین گیر شد. او در ماه حمل این سال پذیرفت که قدرت را به مجاهدین واگذار کند، اما در ۲۵ حمل از سوی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق مجبور به کناری گیری شد و حزب عبدالرحیم هاتف را به سرپرستی دولت تعیین کرد. با ورود مجاهدین به کابل، در هشتم ثور قدرت از عبدالرحیم هاتف به صبغت‌الله مجددی رئیس دولت موقت مجاهدین انتقال داده شد.
۷ سرطان ۱۳۷۱: انتقال قدرت از صبغت‌الله مجددی به برهان‌الدین ربانی. براساس توافقنامه گروه‌های هفتگانه مجاهدین مستقر در پیشاور، آقای مجددی قدرت به آقای ربانی واگذار کرد.
مراسم انتقال قدرت از آقای ربانی به آقای کرزی
۵ میزان ۱۳۷۵، انتقال قدرت از دولت مجاهدین به گروه طالبان. در پی سقوط دولت برهان‌الدین ربانی توسط نیروهای طالبان، مقامهای دولت مجاهدین به سوی شمال فرار کردند و طالبان قدرت را در کابل به دست گرفتند.
۲۲ عقرب ۱۳۸۰ انتقال قدرت از طالبان به مجاهدین. به دنبال حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، حملات ائتلاف بین‌المللی به رهبر آمریکا در هفتم اکتبر این سال به کمک جبهه متحد شمال آغاز شد. در ۲۲ عقرب حاکمیت طالبان فروپاشید و دولت برهان‌الدین ربانی قدرت را به دست گرفت.
۱ جدی ۱۳۸۰ انتقال قدرت از برهان‌الدین ربانی به حامد کرزی. چهار گروه سیاسی اصلی افغان در اجلاس کنفرانس بن زیر نظر سازمان ملل توافق کردند که دولت موقت به ریاست آقای کرزی قدرت به دست گیرد. آقای کرزی در اول جدی در مراسم رسمی قدرت را از آقای ربانی تحویل گرفت که از آن به عنوان نخستین انتقال مسالمت‌آمیز قدرت در افغانستان یاد می‌شود.
با این راه دشواری که مردم افغانستان در این چهل سال گذشته پشت سر گذاشته، حالا با یازدهمین مورد از انتقال قدرت به صورت مسالمت آمیز، امیدواریها در این کشور برای تحقق ثبات سیاسی و قطع سنت انتقال خشونت‌آمیز قدرت بیشتر شده است. بی بی سی فارسی




با چه زحمتی پاسپورتم را گرفتم -133-

البته لازم نیست نام آن دو نفر مظنون را بگیرم و دلیلش این است که شاید حدس غالب من اشتباه باشد و افراد دیگری در نقش فضول باشی عمل کرده باشند. من مقاله کیهان را خواندم گزارشی داشت از کنفرانس بن و بعد نوشته بود که در این نشست از افغانستان و از جامعه شیعه شخصی بنام محمد ناطقی " عینک" عضو اصلی کنفرانس شرکت داشت و نوشته بود که من با حضور و اشغال آمریکا در افغانستان موافقت داشته ام. روز نامه این حرف را مستند کرد به دو نفر از اعضای کنفرانس بن. این حرف البته درست بود اما این گونه وانمود شده بود که وی به ارزشها و سیاستهای استکبار و غرب روی خوش نشان داده است یعنی اینکه نباید این کار را می کردم و علیه آمریکا و غرب موضع می گرفتم. مخالفت من چه دردی را دوا می کرد و درثانی این مخالفت چه معنا داشت و ثالثا منافع مردم افغانستان و جامعه شیعه در همکاری با حضور آمریکا بود و نابودی القاعده و طالبان. طالبان که در مزار شریف جان و مال مروم شیعه را حلال و مباح اعلام داشت. ملانیازی در سال 1377 پس از تسلط به مزار شریف مردم هزاره و شیعه را قتل عام کردند و تنها در 48 ساعت بالای هشت هزار انسان مظلوم از مردم شیعه و هزاره را کشتند و هزاران خانواده را آواره. در یکاولنگ در بامیان در سرپل از کشته ها پشته ساختند و همین طالبان 9 نفر از دیپلماتهای ایران را در محل قنسلگری به شکل بیرحمانه به قتل رساندند و همین گروه رهبر حزب وحدت استاد مزاری را با هشت تن از اعضای شورای مرکزی تکه تکه و مثله کردند و حال آمریکا آمده این گروه را می خواهد ازبین ببرد و ما مخالفت کنیم که یعنی چه؟ من اولا دیوانه نبودم که مخالفت کنم و درثانی مخالفت من جای را نمی گرفت. هیات جمهوری اسلامی ایران به ریاست دکتور جواد ظریف چرا مخالفت نکرد ؟و چرا از کنفرانس بن 2001 حمایت قاطع و جدی ایران را اعلام داشت. جواد ظریف دیپلمات واقع گرا و منطقی و می دانست که منافع مردم افغانستان و ایرا ن درچیست؟ و منافع در حمایت از توافقات بن و در حمایت از سرکوبی القاعده و تروریستها هست. نکته دیگری که در روزنامه نوشته و بر من حمله و خورده گرفته بود که من گویا با همه هیات های خارجی و غربی در تماس بودم و همکاری داشتم و اما با هیات جمهوری اسلامی ایران ارتباط نداشتم. خبر چینها یا خبر نداشتند و یا دروغ گفته بودند. من اتفاقا رفتم به محل اقامت آقای دکتر جواد ظریف و آنها سه نفر بودند یکی آقای طاهریان و من چیزی در حدود یک ساعت با هیات ایران صحبت کردم و آقای ظریف با صراحت به من گفت که نظر جمهوری اسلامی ایران حمایت از کنفرانس جهانی بن در مورد افغانستان است و خواهان موفقیت این نشست و ما نظر مان را به آقای لخضر ابراهیمی نماینده کوفی عنان اعلام کرده ایم. آقای ظریف اصل دیدگاه حکومت ایران را برای ما گفت و این دیدگاه واقعیت داشت آمریکا و آقای جیمز دابن اعتراف دارد که ایران به صورت قاطع از نشست بن حمایت کرد و این همکاری قابل قدر بود. خلیلزاد هم می گفت که وزارت خارجه ایران از نشست حمایت می کند و اما نمی دانیم سایر نهادهای ایران نظرش چیست؟ و این مسئله را از ما سه نفر من آقای کاظمی و انوری پرسید. من در همان جلسه گفتم معیار حرف هیات ایرانی است که در نشست بن شرکت کرده است و بقیه را ما نمی دانیم و ما از ایران خوش هستیم که از پروسه بن حمایت می کند. من وقتیکه مقاله کیهان را خواندم هم به خبر چینها خندیدم و هم به روز نامه کیهان که چه قدر گزارش خبر چینها و فضولهای افغانی را جدی گرفته است. در مقدمه مقاله طبق معمول سیاست تندرو و رادیکال روزنامه کیهان ترسیم سیاه و شیطانی از سیاست آمریکا در منطقه را تشریح کرده بود و بعد حملات و انتقادات علیه من که با اشغال آمریکا موافق بودم و اینکه کمترین ارتباط با هیات ایران در بن را داشته ام. یک وقت در مشهد نمی دانم در چه سالی بود سید مصطفی کاظمی به من شکایت داشت که پاسپورت مرا اداره اتباع گرفته است و امام من باور نکردم و یک نوع شوخی فکر می کردم ولی حالا خودم گرفتار شدم و یک ماه است که بین قم و تهران از خاطر گذرنامه خود گرفتار و در رفت آمد هستم. آخر الامر مجبور شدم به اداره تماس بگیرم و دوستانی قدیمی که داشتم را پیدا کردم و گفتم که بیش از یک ماه است که پاسپورت مرا گرفته است و کسی جواب گو نست و من می خواهم به افغانستان بروم و چرا مانع از رفتن من می شود؟. آنها به من وقت دادند که از نزدیک با ایشان صحبت داشته باشم و وقت ملاقات گرفتم و موضوعات که دربن گذشته بود را با آنها صحبت کردم اصولا امری مخفی نبود کا گفتنش جایز نباشد و گفتم که در بن با هیاتها صحبت و ملاقات داشتم و از جمله با هیات جمهوری اسلامی ایران و هیچ محدودیتی برای خود وضع نکرده بودم و با همه صحبت می کردم و من اصولا با نشست بن موافق بودم و همین طور با حضور جامعه جهانی. دلیلش نفرت از تروریزم و نفرت از قتل عامهای مردم شیعه و هزاره در مزار و بامیان و دلیلش شهادت مظلومانه استاد مزاری و یارانش و این چیزی نیست که ما آن را کتمان نمایم. دوستان اداره به من گفتند ما به شما حق می دهیم و ماهم اگر جای شما می بودیم همین کار رامی کردیم. در قضیه شهادت دیپلمات های ایران در مزارشریف هفتاد هزار نیرو به مرزهای شرقی بردیم و می خواستیم طالبان را گوش مالی دهیم و اما رهبر معظم انقلاب اسلامی مانع شد. در مورد گذر نامه تان همکاری می کنیم و پاس شما را می دهد و نگران نباشید. پس از این ملاقات سه روز بعد از اداره اتباع زنگ زد که بیایید گذرنامه تان را بگیرید و رفتم و باچه جنجالی گرفتم و اما قصه دیگر که بسیار نامردی بود، مسئله طعنه کنایه و توهین در باب پناهندگی من و تلفنهای طعنه آمیز از سوى افراد مریض به خانواده من که خانمم این گونه شرح می داد...
--------------------------------------------
پ.ن. کسانی که به خانه ما تلفن می کردند عقده ییهای بودند که آلمان برای شان ویزه نداده بود. سر انجام با وساطت اداره پاسپورتم راگرفتم. خبر چینها به کیهان گفته بود که من دو عیب داشتم یکی اینکه با اشغال افغانستان توسط آمریکا و غرب موافق بوده ام و دیگر اینکه هیچ گونه همکاری و رفت آمد با هیات ایرا نداشتم. دومی دروغ محض بود زیرا با همه هیاتها و با هیات ایران صحبتهای زیادی داشتم. و با حضور آمریکا و غرب صد در صد موافق بودم دلیلش قتل عام مردم ما توسط تروریست ها.



4 mins

کابل 81 13 و شماره 134

در نوامبر 2000 ویزای شنگین آلمان را گرفتم و به آمستردام رفتم و بعد در یافتم که استاد ربانی رییس دولت اسلامی در تاجیکستان بند مانده و به طرف افغانستان نتوانسته برود. دلیلش سقوط شهر طالقان و تصرف ولایت تخار توسط طالبان بود. مرزها تماما بسته و رفتن به افغانستان برای مقامات دولت غیر ممکن شد. استاد ربانی به ما گفته بود که هرجا که هستیم همانجا بمانیم و حالا من در آمستردام هستم و وقت ویزای من کم کم تمام می شد و برای تمدیدش باید به آلمان می رفتم. مشوره من با پسرعمو و پسرم محسن این شد که در اروپا بمانم تا وضعیت معلوم شود و برای ماندن یگانه راه در خواست پناهندگی سیاسی بود و این کار را ابتدا در هلند کردم و بعد همان شب در خواست پناهندگی خود را در هلند باطل کردم و به آلمان رفتم و در خواست پناهندگی دادم و بعد از چهارماه تقاضای پناهندگی من قبول و تراول دکمن آلمانی گرفتم و بعد شرکت در اجلاس بن و اما در این مدت خانواده من توسط آدمهای عقده ای وحسود بسیار اذیت شد. خانم من می گفت از همان روزهای اول تماسهای تلفنی از سوی افغانی ها می شد و شمارا می پرسید اول خو می گفت حاجی آقا بر نگشته است می گفتم نه و بعد می پرسید شنیدم که در آلمان پناهنده شده است راستی پناهندگی شان قبول نشده است ؟ و بعد خنده و تمسخر در پشت خط تلفن و گاهی هم می گفت سی سال مبارزه و آخرش پناهنده شد و یکی دو مورد افرادی با لهجه ایرانی تلفن داشتند و می پرسیدند که حاجی آقا بر نگشته است. و گاهی تلفن می کرد حاجی آقا قبول شده است چشم تان روشن و گاهی تلفن می کرد راستی برای شما ویزا نفرستاده است. و شما بخیر کی می روید؟. گفتم خانم ، خوب، می پرسیده و مرا دوست داشته است . خانم می گفت بله شاید دوستان بوده و من نمی دانستم اما لحن تحقیر و توهین آمیز شان مرا خسته کرد و ناگزیر سیم تلفن را کشیدم و راحت شدم و لی بشدت نگران بودم که مبادا تلفنهای مهم را از دست ندهم. گفتم خوب این را هم به حساب دشواریهای زنده گی و مبارزه بگذارید و من از بدی حادثه در آنجا پناه بردم و نه دنبال حشمت جاه رفته بودم و حالا که افغانستان آزاد شده است احتمالا دیگر به آلمان بر نمی گردم و بخیر می روم افغانستان. پاسپورت را با گذشت یک ماه با چه زحمتی گرفتم و اکنون آماده می شدم که بروم به افغانستان و به این ترتیب با خانواده خدا حافظی کردم و رفتم به تهران. پرواز تهران و کابل راه افتاده بود و طیاره های آریانا هفته یک بار به تهران پرواز داشت. کمی نگرانی داشتم اولین دلهره گی این بود که در میدان هوایی مهر آباد دو باره پاسپورت مرا نگیرد و پاپوش برایم درست نکند. هنگام و رود به تهران گفت عجب با گذرنامه افغانی رفتی و با پاس آلمانی بر گشتی و حالا کدام دسیسه تازه راه نیاندازد گرچه بچه های اداره گفته بود دیگر نگران نباشید و کسی به شما کاری ندارد و لی خوب مار گزیده از ریسمان خط دار می ترسد و من واقعا از میدان ترسیده بودم و به من می گفت گلوگاه است و از گلوی آدمها می گیرد.نگرانی دوم من هم این بود که من با پاس آلمانی و با داشتن پناهندگی به افغانستان بر می گردم وقتی در میدان هوایی کابل روی پاس آلمانی من مهر ورودی بکوبد و بعد اداره مهاجرت خواهد گفت که تو دیگر در افغانستان مشکل نداری و مشکل در وضعیت اقامتی من خلق کند و اما از این بابت زیاد نگران نبودم و گفتم پاسپورت آلمانی را به سفارت آلمان در کابل تحویل می دهم و دیگر مسئله پناهندگی برایم مهم نبود آلمان برای من اصلا سخت نگذشته تنهادر مسئله پیداکردن خانه در شهر منشن مشکلات داشتم و اما در تمام موارد سخت نگذشت ولی علیرغم آن باز هم کابل برایم در حدی جاذبه داشت که حتا می خواستم پاسپورت آلمانی خود را تحویل سفارت آلمان در کابل دهم. در میدان مهرآباد هنگام چک پاسپورت بلافاصه مهر خروجی نزد و گفت می روم می پرسم. خانم پاسپورت را گرفت و رفت و موقع تلفن صدایش را شنیدم که می گفت با ایشان چه کنیم و بعد گفت بله بله و گفت خروجی بزنم اشکالی ندارد و بعد.. ممنون اطاعت می شود. اطاعت این بود که دنبال مهر خروجی بود و نمی دانم در کجا گذاشته بود با کاغذ ها ور رفت و خلاصه اینکه خانم مهر خروجی را پیدا و روی پاس کوبید و گفت بفر مایید. در صالون انتظار رفتم و چند تن از دوستان از جمله قاسم وحیدی را دیدم. وی طلبه مقیم اصفهان و کار های تجارت هم می کرد و گفتم خوب شد و با هم کابل می رویم. کارت پرواز را گرفتم و سوار هوا پیما شدم. از تهران تا کابل تقریبا دو ساعت ده دقیقه فکر می کنم پرواز داشتم. در کابل 1381 و در میدان هوایی کابل با یک فرودگاه مجروح و درهم کوبیده و نجات یافته از جنگ رو برو شدم و هیچ حساب و کتابی نبود هر کس از گوشه ای خارج می شد حتا کسی نمی پرسید که از کجا آمده ای گفتم اینه فرود گاه خوب و من نمی خواهم پاسپورتم مهر زده شود و مهر نزدم و بیرون شدم. همراه وحیدی آمدیم مرکز شهر و رفتیم هتل و یک اطاق گرفتم. عصر حوالی ساعت چهار و یا پنج است و گفتم که امروز غیر ممکن است که بتوانم نمایندگی حزب وحدت را پیدا کنم و یا دفتر استاد محقق را. می دانستم که همه در کابل هستند ولی آدرس دقیق نداشتم. شب در هتل اسپنزر واقع در نزدیکیهای چهارراه ملک اصغر ماندیم شب راحت خوابیدم و فردا تاکسی گرفتم رفتم طرف کارته سه و دفتر حزب وحدت را پیداکردم. استاد واعظی در دفتر بود و در واقع مسوول دفتر. از دیدن ایشان خوشحال شدم و ایشان اصلا باور نمی کرد که از آلمان به افغانستان بر گردم و گفت عجب چطور به افغانستان آمدید. گفتم نمی آمدم. گفت آن کشورها را ترک و به افغانستان آمدید و باور کردنی نیست. استاد واعظی شخصیت دوست داشتنی و اما این طبیعتش بود و زیاد خوش پیش و اهل تعارف نبود ولی اخلاص داشت. گفتم دوستان کجا هست؟ استاد خلیلی را پرسیدم و استاد محقق را و همین طور استاد شفق را ایشان گفت همه خوب هستند و رفته اند جلسه و عصر بر می گردند و امشب قرار است جلسه در دفتر باشد و همه شان را می بینید و گفتم دفتر استاد محقق کجا هست ؟ گفت در کارته چهار نزدیک چهارراه دهمزنگ. با استاد واعظی چای خوردم و با استاد واعظی صحبت می کردم و به صورت کلی از جلسات بن صحبت کردم و بعد گفتم که حرف زیاد است و با هم صحبت می کنیم و حالا می خواهم بروم دفتر استاد محقق. استاد واعظی گفت آمده ای که در کابل بمانی و یا اینکه بر می گردی گفتم نه بر نمی گردم و در کابل می مانم. گفت خیلی خوب و کسی را همراه من کرد تا دفتر استاد محقق را نشان دهد. دفتر را پیدا کردم و داخل دفتر نرفتم و گفتم می روم هتل بکس خود را می گیرم و بر می گردم. طرف هتل اسپنزر رفتم در وسط راه با خود فکر می کردم که در کجا بروم دفتر استاد واعظی و یا در دفتر استاد محقق. انتخاب برایم کمی سخت بود. استاد واعظی گفت بیا باهم در همین اطاق هستیم گرچه دفتر قید است ولی تیر می کنیم. رفتم هتل کالا و بکسم را گرفتم و بعد طرف دهمزنگ و مستقیما رفتم منزل استاد محقق. منزل مقبول دو طبقه و چند اطاق خالی. محمدالله حیدری را دیدم و خیلی خوشحال شدم و بعد یک سیدی را به من معرفی کردند و گفتند آغا صاحب سید صوفی گردیزی است و انصاری بلوچ را دیدم و چند تن دیگر را . گفتم استاد محقق کجا هست گفت رفته کدام جای جلسه داشت و بر می گردد. اطاقی در طبقه دوم را گرفتم و گفتم همیجا می مانم و بعد دور هم نشستیم هم دیگر را شناختیم و اکثر دوستان به نظرم آشنا بود و تنها صوفی با چهره طالبانی برایم نا آشنا و بعد خیلی زود با صوفی گردیزی انس گرفتم. این خانه استاد محقق است و خانواده شان در کابل نیست. حیدری گفت خیلی خوب شد آمدید و من در سفری به روم پاد شاه را دیدم و حالا مصطفی ظاهر و زلمی رسول و دیگر آشنایان و اطرافیان اعلیحضرت کابل هستند صحبت می کردیم و می خندیدیم وهمه شاداب و قبراق و منتظر بودم که استاد محقق بر گردد و...
------------------------------------------
پ.ن حیدری محمدالله عضو حزب وحدت سفیر افغانستان در لیبیا سوریه و اردن. سید صوفی گردیزی از سادات لوگر و نماینده تام الاختیار طالبان در مناطق مرکزی و از مخلصین استاد محقق. استاد واعظی از بنیان گذاران سازمان نصر و عضو شورای مرکزی حزب وحدت و مشاور رییس جمهور افغانستان. مصطفی ظاهر نوه پادشاه و رییس محیط زیست. در دوران اقامت در آلمان خانواده مرا زیاد تلفنی آزار روحی دادند.


میل شدید - 135-

در اطاق نشسته ایم. صوفی گردیزی از همه بشتر صحبت می کرد و نشان می داد که برای مردم در زمان حکومتش در هزارجات خدمت کرده است. دوستان دیگر در قالب شوخی و راستی تایید می کردند که صوفی نماینده ملا عمر بود ولی دلش با مردم و همراه مردم هزارجات و مناطق مرکزی . یکی می گفت صوفی نفرهای دعوا گر و جنگی را در پیش خود می طلبید و فهمیده بود که اختلافات شان یا حزبی و یا گروهی است و یا اختلافات از نوع سید و هزاره را دارد که تاحدی در یکاولنگ داغ بود. یکی در مجلس گفت آغا صاحب یک بسته چوب داشت و در سر هر چوب نوشته بود سازمان نصر و پاسداران جهاد ، حرکت اسلامی و یا نوشته بود سید و هزاره. دعوا گرا وقتی می یامد اول می پرسید بگو خو، نصری هستی و یا سپاهی و طرف اگر می گفت مثلا نصری. گردیزی صاحب به نفرش می گفت هله برو چوب نصری را بیار و چوب حاضر و آغا صاحب با چوب نصری به نرخ شاروالی شاکی را چوب می زد بگونه ای که شاکی بیخی شکایتش از یادش می رفت و بعد ثوفی می گفت بگو خو، برای چه آمدی ؟ شاکی از ترس می گفت بد کردم آغا صاحب هیچ دعوا و شکایت ندارم و به این صورت صوفی می گفت او بی شرف سگ برو دیگه توره اینجا نبینم و بگو خو. بسیار خندیم و بعد گفتم آغا صاحب این گپا راست است بدانم و ندانم نه رد می کرد و نه تایید یعنی اینکه صوفی صاحب چنین کارهای می کرده است و گفتم با این سیاست و چوب کاری نتیجه می گرفتی و یانه. می گفت بله. مردم دیگر بنام سید، هزاره نصر ی و غیر نصری برای شکایت در مرکز نمی آمدند و همین صحبتها را داشتیم که استاد محقق وارد خانه شد و بادیدن من خیلی خوشحال و باهم گرم احوال پرسی کردیم و نشستیم و با آمدن استاد محقق جلسه گرم و گرمتر می شد. دوستان زیادی جمع شدند و با هم می خندیدیم و قصه ها داشتیم. از استاد محقق اوضاع را پرسیدم. ایشان گفت اوضاع خیلی خوب است و استاد ربانی پنج ماه پیش مطابق با فیصله بن که شما داشتید قدرت را به حامد کرزی تحویل داد و حالا مطابق فیصله بن بسوی لویه جرگه پیش می رویم مقدمات لویه جرگه فراهم شده است و جلسات در کابل بسیار گرم و گسترده است و بعد گفت حاجی آقا در بن دو وظیفه معاونت رییس جمهور و وزارت پلان را به دوش من انداختید و خود تان هیچ وظیفه نگرفتید. انوری و کاظمی وظیفه گرفتند. گفتم درست است همین طوری شد و من دنبال وظیفه نبودم. امید وارم در کارهای تان موفق باشید. استاد محقق ناراضی از فیصله های بن 2001 نبود و به من چنین گفته شده بود که ایشان ناراضی هست. من هرگز نمی دانستم زیرا که تماس تلفنی با استاد محقق در وقت برگزاری کنفرانس بن نداشتم و تنها با استاد خلیلی در تماس و مشوره دایم بودم. و اما حالا که در کنارهم نشسته ایم ایشان مخالفت با موافقتنامه بن نداشت. خلاصه روزی خوبی بود و خیلی صحبت کردیم و شوخیهای زیاد و سر بسر گذاشتن با صوفی گردیزی. استاد محقق گفت من با آغا صاحب از زمان مقاومت دره صوف رفیق شدم صوفی طالب بود اما خپکی با ما هم تاردوانک داشت و همکاری. مردم دره صوف از چهار جهت محاصره بود و واقعاً دوره های سختی به مردم می گذشت و مردم از گرسنگی می مردند و در خیلی جاه ها نان پبدا نمی شد و مردم علف می خوردند و اما صوفی راه یکالنگ و دره صوف باز گذاشت و مواد خوراکی از یکاولنگ طرف شمال و دره صوف می آمد. صوفی از زمان حکومتش در هزارجات زیاد صحبت می کرد و از اینکه یک بار وی را در دم اعدام برابر کرد و به قندهار گریخت و از دست امنیت طالبان در کابل و یا مولوی عبید الله وزیر دفاع اگر اشتباه نکنم نزد ملاعمر شکایت کرد، با ما صحبت کرد. صوفی یک نوع ارادت به رهبر طالبان داشت و ازقرار صحبتهایش ملاعمر هم به صوفی اعتماد کامل داشته است. حالا تثبیت شد که در منزل استاد محقق مستقر شدم. خانه کرایی اما در آن شرایط که غرب کابل تبدیل به مخروبه و ویرانه شده بود، این خانه مجهز و همه امکانات را داشت. حیات بزرگ و پر از سبزی و گل و جای براى چندین عراده موتر و منزل دو طبقه با تجهیزات و تا حدی خلوت، گزینه خوبی برای سکونت و اقامت بود. صبح همین روزاستاد واعظی به من گفته بود که شب تعداد زیادی ازمسولان در دفتر می یایند و جلسه است و شما هم بیایید و همه را می بینید و این یک فرصت خوبی است. گفتم حتما می یایم و می خواهم استاد خلیلی استاد شفق و دیگر دوستان را ببینم. آقای واعظی گفت امشب همه در دفتر جمع می شوند. شب بعد از صرف شام و نماز رفتم در دفتر حزب وحدت تعداد زیادی جمع بودند. استاد اکبری ، عالمی بلخی، آقای مرتضوی فکر کنم مصطفی کاظم استاد شفق و چند تن دیگر را دیدم و پس ار احوال پرسی همه خوش آمد گفتند و برخی هم متعجب که چطور از آلمان به افغانستان آمده ام واقعا که غرب در ذهن خرد برزگ عالم و عامی سیاست مدار و غیر سیاست مدار، تبدیل به سر زمینهای رویایی و مدینه فاضله افلاطونی شده است. گفتم خوب به افغانستان آمدم. یکی پرسید چطور در مراسم انتقال قدرت به حامد کرزی بر نگشتید. گفتم کار داشتم جمع جور کردن کارهای شخصی کمی وقت گیر شد و نتوانستم در مراسم انتقال قدرت در ماه دسامبر 2001 شرکت نمایم. در جمع رهبران سیاسی زیاد صحبت نشد گرچه یک عده علاقمند بود که جریان کنفرانس بن را برای شان شرح دهم ولی خوب تقریبا پنج ماه گذشته بود و حالا بخش اول مصوبه بن 2001 به پایان می رسید. گفتم فیصله بن در سه بخش دسته بندی شده بود. بخش اول اداره موقت برای مدت ششماه و در این مرحله عمده ترین کار اداره موقت به رهبری حامد کرزی تدویر لویه جرگه بود که دوره انتقالی را بر گزیند. مرحله اول که اداره موقت بود تمام می شد وقتی من کابل آمدم تمامی زمینه ها و شرایط برای تدویر لویه جرگه فراهم شده بود. آقای قاسمیار رییس کمیته بر گزاری و آقای مدبر فکر می کنم در بخش دارالانشاء بود. من اسماعیل قاسمیار را خوب می شناختم وی سن زیادی دارد و مدعی است که پیش نویس قانون اساسی 1964 را وی نوشته است. وقتی که در آلمان بودم آقای قاسمیار با طمطراق زیادی در راس یک هیات به آلمان و اروپا آمد و در هلند یک نشست بر گزارشد و من یکی از اعضای هیات رییسه جلسه هلند ایشان بودم. قاسمیار در سخنرانی خود گفت اگر کسانی با اداره جدید مخالفت کند کپسول B 52 آماده است. حالا قاسمیار رییس تدویر لویه جرگه است تا دوره انتقالی یعنی فاز دوم موافقتنامه بن آغاز شود. دوره انتقالی عمده ترین مسولیت برای اداره موقت بود و در این دوره پیش نویس تدوین قانون اساسی برای مدت 18 ماه باید تهیه می شد و بعد لویه جرگه تایید و تصویب قانون اساسی. وقتی من کابل آمدم تابستان 1381 بود و فاز اول توافقات بن تمام و مرحله دوم آغاز می شد. حالا که در کابل هستم نیت استاد خلیلی و میل شدیدش به گرفتن منصب برایم کم کم ظاهر می شد. در بن آلمان تصور من این بود که استاد خلیلی در عداد رهبران جهادی مثل استاد سیاف، استاد ربانی، حکمتیار، و آیه الله محسنی و... ایستاده و حزب وحدت میراث استاد مزاری را رهبری می کند و نمی خواهد مامور اداره موقت و انتقالی شود و این یک خطا بود و استاد خلیلی میل شدید برای شامل شدن در حکومت را داشت و چطور....
------------------------------------------------
پ.ن. دلایلی زیادی برایم پیدا شد که استاد خلیلی علاقمند شامل شدن در اداره موقت و انتقالی بوده است. اسماعیل قاسمیار حقوق دان و رییس کمیته بر گزاری لویه جرگه دوره انتقالی. مصوبه بن سه مرحله داشت. اداره موقت مرحله انتقالی و حکومت منتخب. محل اقامت منزل استاد محقق شد. صوفی گردیزی از سادات لوگر نماینده تام الاختیار مولوی عمر در هزارجات. استاد واعظی عضوشورای مرکزی حزب وحدت.




11 ماه در کابل -136-

چند دلیل دارم که استاد خلیلی بر خلاف تصور من ، علاقمند کار و ماموریت در اداره موقت بود و اگر واقعاً می دانستم و در خطای محاسباتی در آلمان نمی بودم بدون شک این ماموریت حکومتی را برای استاد خلیلی در خود آلمان و کنفرانس بن می توانستم در نظر بگیرم. مثلا معاونت ریاست اداره موقت و یا یک وزارت خانه. فهم من این بود که استاد خلیلی همان گونه که نوشتم در عداد و در فهرست رهبران چون مجددی، گیلانی سیاف و استاد ربانی انجنیر حکمتیار و آیه الله محسنی و.. قرار دارد و این لیست را خود در ذهنم ساخته بودم. و اما استاد محقق در همان زمان وزیر داخله دولت استاد ربانی بود که حالا جایش را به یونس قانونی داد و این بسیار منطقی می نمود که یک پست و مقام در اداره موقت داشته باشد و همین شد که وزارت پلان را با پست معاونت ریاست اداره موقت را باهم در نشست بن تصویب کردیم. استاد خلیلی در آن زمان یعنی در اجلاس بن 2001 چیزی برایم نگفت و لی حالا در کابل برایم مشخص شد که ایشان علاقمند ماموریت و کار در حکومت است. مردم هم قضاوت و تر جیحاتش این بود که استاد خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی و جانشین استاد مزاری است و حتا مردم می گفتند مقر و آدرس حزب تغییر نکند و همان بامیان باشد ولی حالا استاد خلیلی بامیان را ترک و به کابل آمده است و این دلیل واضحی بود کا ایشان می خواهد شامل اداره موقت و یا انتقالی شود. دلیل دیگر هم این بود که در گفتگو با رییس کرزی در یافتیم که استاد خلیلی به یک نحوی به وی فهمانده بود که می خواهد در اداره انتقالی شامل و ماموریت داشته باشد. در نشست که همراه استاد محقق با حامد کرزی رییس اداره انتقالی پس از پایان لویه جرگه داشتیم، رییس کرزی رو به استاد محقق کرد و گفت برای استاد خلیلی کدام جای در حکومت در نظر بگیریم و استاد خلیلی می خواهد که شامل اداره شود و دلیل سوم هم این که خود استاد خلیلی به استاد واعظی گفته بود که در کابل برای این آمده است که شامل در اداره و حکومت شود. رییس کرزی در همین جلسه یک استدلال دیگر هم داشت که در چار چوب همان استراتژی عام و کلان قرار داشت. ایشان گفت که اسماعیل خان از هرات و جنرال دوستم از شمال و استاد خلیلی از با میان به کابل و پایتخت افغانستان منتقل شده اند و این برای استحکام دولت مرکزی مهم است و حال باید جای برای استاد خلیلی در نظر بگیریم و رییس کرزی از استاد محقق پرسید برای استاد چه کار کنیم؟ و چه جای برای شان در نظر بگیریم و مشوره شما چیست؟ استاد محقق گفت اگر استاد خلیلی مقام و چوکی در اداره می خواهد بگیرد، معاونت ریاست اداره انتقالی مرا به ایشان بدهید. حامد کرزی از این حرف چنان شوکه و شادمان شد که برای تاکید و اطمینان بشتر حرفش را تکرار کرد و گفت درست است که پست معاونت شما در اداره انتقالی به استاد خلیلی داده شود. استاد محقق گفت بله. 
گفتم که من زمانی به کابل آمدم که لیست 1600 نفری لویه جرگه تکمیل و نهایی شده بود. یک روز یک آمریکایی عضو اجلاس بن را دیدم وی گفت شما ازآلمان آمدید و کی؟ گفتم همین دو روز پیش گفت در لویه جرگه شرکت کنید گفتم لیست 1600 نفر نهایی شده است وی گفت لیست مهم نیست و حتما در لویه جرگه شرکت کنید و شما یکی از اعضای اصلی نشست بن بودید وی گفت اجازه هست من نام شما را در لیست مهمانان لویه جرگه بگیرم گفتم نه ممنون و اگر خواستم که شرکت کنم این کار را خودم می کنم و مشکل ندارد. حقیقت مسئله این بود که خیلی خسته بودم و دیگر دنبال داخل کردن نامم در فهرست مهمانان لویه جرگه نبودم و اصلا نامش را هم نگرفتم. دو نامزد برای اداره انتقالی نامش سر زبانها بود یکی حامد کرزی رییس اداره موقت که حالا وقتش تمام شده و دیگری خانم مسعوده جلال. خانم جلال طی یک بیانیه غرایی دلایل نامزد شدنش را برای ریاست اعلام کرد خوب البته کار و تلاش بی سابقه بود ولی من به دوستان گفتم که این تلاش مذبوحانه است و بجای نمی رسد. برخی می گفت که شرایط بی نهایت تغییر کرده و غرب از مشارکت زنان در بالا ترین سطح حمایت می کند گفتم بله ولی جامعه ما و کسانیکه در لویه جرگه جمع شده اند و این هزار ششصد نفر کار خودرا می کنند و به خانم مسعوده جلال رای نمی دهند و دیگر اینکه گفتم حامد کرزی را دست کم نگیرید وی معتبر ترین سیاست مدار افغانستان شده است کلاه و چپن وی سوژه مقالات و تحلیلگران غربی است و غرب و بخصوص آمریکا وی را دوست دارد و می خواهد که رییس اداره انتقالی باشد. در بحثهای روز مره خود در کابل 1381 و 82 ما این بحثها را داشتیم. کابل و شهر های عمده افغانستان بسوی آزادی و دموکراسی چهار اسبه در حرکت و به پیش می تاخت و در دوره موقت و در دوره انتقالی شاهد بروز و ظهور ده ها روزنامه مجله و ده ها تلویزیون بودیم. یک روز آقای اخگر در اطاق من آمد و گفت که پبشنهاد ایجاد یک نشریه را دارد وی چهار چوب روزنامه خودرا تهیه کرده بود و گفت این روزنامه مداح هیچ کسی نمی شود و تنها از حق از آزادی بیان و حقوق شهروندی و از دموکراسی حمایت می کند. اخگر گفت شما رفیق بسیار قدیمی من هستید عجالتا اگر می توانید مارا کمک کنید تا یکی دو شماره را چاپ کنیم و دیگر از شما کمک نمی خواهیم و اینجوهای هست که به ما کمک می کند. گفتم من شخصا شما رادوست دارم و به کار تان اطمینان و اما شخصا پول ندارم ولی می توانم این موضوع را با استاد خلیلی و استاد محقق صحبت نمایم و بعد اگر قناعت شان را گرفتم و به شما خبر می دهم. آن زمان حزب وحدت یکی بود ولی بدانم ندانم رقابتها کم کم نمایان می شد. این مشکل را ما هم داشتیم و از ما کرده بد تر دیگران هم داشت. یک روز استاد محقق گفت عبدالحق شفق سخت در گیری با آقای کاظمی پیداکرده و شفق از من کمک خواسته و گفته است که دیگر با کاظمی و پاسداران به هیچ وجه نمی تواند کار نماید و می خواهد با حزب وحدت کار کند. استاد محقق از من نظر خواست اما من هرگز مخالفت نکردم و گفتم من همراه شفق شش سال در زیر یک چتر سیاسی زندگی کرده ام شفق یک استعداد است اما سیال است و فکر نکنید که تا آخر با ما می ماند. استاد محقق گفت خوب منم ایشان را می شناسم و عجالتاً یک مقدار کمک به ایشان می کنم و لب جبش را می گیرم و بعد گفت شما ارتباط تان را با وی بر قرار نمایید و فعلا کدام جای دارد و اگر خواست که به دفتر بیاید یک دفتر برایش در نظر بگیرید. من چند مرتبه جای شفق رفتم وی هم گاهگاهی به اطاق من در پل سرخ و بعد در کارته سخی می آمد و از آقای مصطفی کاظمی تا ثریا شکایت داشت و همان اتهامات که افغان ها به هم می زنند. عبد الحق شفق توسط آقای مرحوم لودین با وزیر داخله آقای جلالی کانال زد و خیلی زود به حیث والی سمنگان انتخاب و بعد رابطه اش را باما قطع کرد و در 11 ماه در کابل گشت گذارهای دیگری هم داشتم که جالب است ......
---------------------------------------
پ.ن. عبدالحق شفق عضو مرکزی حزب وحدت و پاسداران جهاد و والی حکومت کرزی در سمنگان فاریاب و دایکندی. قسیم اخگر روشنفکر آزاد نویسنده و عضو سازمان نصر در سالهای 58- 59 - 60 و یکی از موسسان روزنامه هشت صبح.استاد خلیلی رهبر حزب وحدت به دلایلی می خواست شامل حکومت شود. استاد محقق در حضور کرزی اعلام داشت که وی حاضر است پست معاونت خود را به استاد خلیلی واگذار نماید.




ادامه گشت گذار درکابل -137 -

فاز دوم تطبیق موافقتنامه بن 2001 با تشکیل کمیسیون پیش نویس قانون اساسی و انتخاب حامد کرزی به حیث رییس دوره انتقالی آغاز شد. البته در لویه جرگه 1600 نفری به دلیل فضای باز سیاسی هر کسی راحت و آزاد حرفش را می زد. آیه الله محسنی خیلی مانور داد و در یک مورد پس از استاد سیاف سخنرانی کرد و گفت هر کس اسلام را قبول دارد از جایش حرکت نماید. سیکهای مظلوم هم از جای شان بلند شدند. مگر می شد کسی نشسته باشد و اسلام را قبول نداشته باشد. آیه الله اسلام را بالای اتباع سیک و هندو نیز قبولاند و همه را از جایش بلند کرد. خانم جوان بنام ملالی جویا چنان جیغ می کشید که گوش فلک را کر می کرد و رهبران جهادی و مجاهدین را جنایکاران جنگی اعلام کرد. دموکراسی بود هرکس هر چی دل تنگش می خواست و می گفت. فکر می کنم یک مورد هم دیر آمدن خود پادشاه برای افتتاح لویه جرگه بود که حرف حدیثهای را در پی داشت. بهر صورت لیبرالترین لویه جرگه تاریخ افغانستان همین لویه جرگه دوره انتقالی درسال 1382 بود. حالا رویداد های پس از لویه جرگه را داریم. پیش نویس قانون اساسی باید نوشته می شد و این جزء از فیصله های بنیادی کنفرانس بن 2001 بود. یک روز رفتم به دفتر حزب وحدت اسلامی. استاد دانش را دیدم که یک کتاب در باره قوانین نوشته بود و آن را به من نشان داد و گفت این کار را کرده ام و خوب است. کتاب فکر کنم نامش دیدگاه در باره قوانین افغانستان بود. کتاب خوب و دقیق نوشته و نگاشته شده بود. همان لحظه در ذهنم خطور کرد که در پیش نویس قانون اساسی آقای دانش از سوی حزب وحدت معرفی شود این در خاطره ام آمد و چیزی به ایشان نگفتم اما نیت من این بود که این مسئله را با استاد خلیلی و استاد محقق باید بگویم و آقای دانش را در کمیته پیش نویس معرفی نمایند. نمی دانم به استاد خلیلی گفتم و یانه ولی در باره معرفی ایشان با استاد محقق صحبت کردم و یک روز استاد محقق گفت که همراه استاد خلیلی در مورد معرفی آقای دانش توافق کرده است که ایشان را در کمیته پیش نویس قانون اساسی معرفی نماییم و همین کار را کردند و رییس کمیته پیش نویس آقای شهرانی از سوی رییس کرزی منصوب شده بود. یک وقت استاد محقق به من گفت که شهرانی از کارهای دانش در باره پیش نویس قانون اساسی خیلی راضی است که می گوید عجب نفری را معرفی کرده اید استاد دانش هم از نعمت الله شهرانی راضی بود و می گفت شخصیت خوبی دارد و لیبرال. آقای دانش از خاطرات سفرش را به آلمان با من قصه کرد که بخاطر آشنایی با سیستم قضایی آلمان و سیستم قانون گذاری همراه شهرانی سفر داشتیم. شهران لیبرال است زیرا وفتیکه به آلمان رسیدیم مارا جمع کرد و گفت لباس رسمی و دریشی بپوشید و نیکتایی بزنید و به دستیارش گفت برو چند دانه دریشی و نیکتایی تهیه کن و این شد که آقای شهرانی ما را دریشی کرد و نیکتایی در گردن ما انداخت. استاد دانش گفت ما پرسیدیم که خود شما چرا این کار را نمی کنید گفت مسئله من کمی فرق می کند. آقای دانش و آقای امین احمدی هر دو کابل بودند. دانش کار اساسی در کمیته پیش نویس قانون اساسی داشت و اما داکتر امین احمدی وظیفه نداشت و گاه گاهی با هم می نشستیم و بحث روی موضوعات اساسی داشتیم. گاهی استاد شفق را در دفتر می دیدم و یک روز بحث تقسیم نمرات زمین در شیرپور پیش آمد و دیدم که استاد خلیلی برای خودش برای استاد شفق و برای استاد واعظی و چند تن دیگر اقدام کرده است و نمرات زمین در شیرپور گرفته اند. من چیزی نگفتم ولی خوب دلم کمی درد کرد که نگاه کن همه چیز را برای خود می خواهند. این موضوع را به استاد محقق در میان گذاشتم ایشان گفت خوب است من از فهیم وزیر دفاع می خواهم که نمره زمین برای چند نفر بدهد که در کابل جایداد ندارد. سه نمره زمین را آقای فهیم احکام داد یکی برای استاد محقق و دیگری برای من و سومی برای داکتر پیمان معین وزارت پلان. من رفتم پول زمین را تحویل و اسناد یک نمره را از شاروالی کابل گرفتم فقط پول دادم و سند گرفتم و اما از زمین هر گز خبری نشد وقتی در لیبیا سفیر بودم نمره زمین را در سال 1385 از نام من بنام یک نفر دیگر منتقل کرد و اصلا روی زمین را ندیدم اما بد نامی آن را دیدم . هر شب آقای بشردوست اسناد می کشید و زمینهای شیر پور را شیر چور نام گذاشته بود و نام من را هم داشت. پول نداشتم و از استاد عرفانی هزار دولار قرض گرفتم که واریز بانک نمایم تا زمین را داشته باشم. یک روز رفتم پهلوی استاد واعظی که استاد خلیلی هم در دفتر و دراطاق مستقل خود نشسته بود. همراه استاد واعظی رفتم پهلوی ایشان و کمی از این طرف آن طرف صحبت کردیم. من عادتا خیلی کم پهلوی استاد خلیلی می رفتم و اما گاه گاهی که می رفتم روی کلیات و عمومیات صحبت می کردیم. استاد خلیلی گفت حاجی آقا آن روز ها هم گذشت که اعلامیه های شماره 1 و شماره 2 و شماره 3 و.. صادر می کردید و چه چیزها که علیه من نمی نوشتید. گفتم بله استاد همین کارها را کردیم و می خواستم واکنش نشان دهم و توضیحات بشتر و دلایل اما استاد خلیلی خیلی سریع از موضوع خارج و بحث دیگر و سوال دیگری را پیش کشید و موضوع اعلامیه ها گم شد. حکایت اینکه استاد خلیلی چه گونه معاون رییس کرزی شد را، گفتم و حالا ایشان معاون رییس اداره انتقالی است و یک روز بی بی سی را گوش کردم که آقای احمدی رهبر ازولسوالی یکاولنگ، مصاحبه راه انداخته است و چه اتهاماتی را به استاد خلیلی و حاجی نبی نسبت می دهد. گفتم این کار درست نیست و افتضاح ولی احمدی رهبر را ندیدم اما با استاد عرفانی صحبت کردم ایشان هم اظهار ناراحتی کرد و گفت با احمدی رهبر صحبت می کنم. از صوفی گردیزی در همان اول صحبت کردم وی با استاد اکبری بشدت مخالف بود. دلیلش را نمی دانم اما احتمالا همان رقابتی بود که استاد اکبری و صوفی در هزارجات داشتند. استاد اکبری هم طالب شد و صوفی هم. هردو بخاطر قلمروها با هم اختلافات شدید داشت. صوفی می گفت من عزت و کرامت شیعه را حفظ می کردم اما استاد اکبری آیه الله تقدسی و سید حیدری آبروی شیعه را می بردند و در پیش مقامات طالبان خود را حقیر و کو چک می کردند. البته اعتبار و اتوریته صوفی نزد طالبان پیش ملاعمر رهبر طالبان بالا بود و طالبان به آقای اکبری آن چنان اعتمادی هم نداشت. شایع بود که طالبان گفته اند استاد اکبری چپنش را در ایران و لنگوته اش را در اتحادیه شمال و خودش لوخت پیش ما آمده است. صوفی قبول نداشت که اکبری نماینده طالبان باشد. در گشت گذارهای کابل موضوعات دیگری هم است که در بخش آینده می خوانید .......
----------------------------------------------------
صوفی گردیزی از سادات گردیز و نماینده طالبان در هزارجات و حالا عضو حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان و یکی از مسولین دفتر حزب در کابل. استاد اکبری تحصیل کرده نجف و یکی از رهبران پاسداران جهاد و عضو مجلس نمایند گان. احمدی رهبر عضو حزب وحدت و یکی از مسولین حزب در یکاولنگ. استاد خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان و حاجی نبی خلیلی برادر استاد خلیلی. شیر پور منطقه اعیان نشین کابل. استاد دانش تحصیل کرده عراق و سوریه و قم و معاون رییس جمهور. استاد امین احمدی تحصیل کرده ایران و رییس دانشگاه ابن سینا در کابل. ملالی جویا بانوی انقلابی و ضد مجاهدین وکیل اخراجی پارلمان.



9 mins

اگریمان سفارت برای کوریا-138-

در کنار گشت گذار ها در کابل بر نامه داشتم و آن اینکه به عنوان سفیر در جای مقرر شوم. دو نفر کاندید برای سفارت بودیم یکی محمد الله حیدری و دیگری خودم. داکتر عبدالله وزیر خارجه با صلاحیت در اداره انتقالی بود و مسئله سفارت با ایشان توسط استاد محقق مطرح شد و یک روز استاد محقق گفت به داکتر صحبت کردم و گفتم ناطقی صاحب از طرف ما برای سفارت پیشنهاد می شود و وی سیاست را خوب می فهمد. داکتر با تبسم گفت بله ناطقی صاحب سیاست بد را خوب می فهمد. این حرف برای من معنا پیدا کرد. در نشست بن 2001 من با آقای قانونی مناسبات دوستانه نداشتم و گاهی در جلسات شان شرکت هم نمی کردم. بد نبودیم ولی گرم و صمیمی هم نبودیم. قانونی مرا می شناخت و اینکه در آستانه شکست قطعی طالبان با بی بی سی مصاحبه داشتم و گفتم که سه هزار نیروی حزب وحدت آماده اعزام به کابل هستند یک قسم باعث ناراحتی و دل زده گی قانونی نسبت به من شده بود. فکر می کنم اما متیقین نستم که آقای قانونی در گزارش جلسات بن 2001 از من شکایت داشته است که من سیاست بد داشتم و حالا داکتر عبدالله گفته است که من سیاست بد را می فهمم. بهر صورت خودم هم چند بار با داکتر عبدالله وزیر خارجه صحبت کردم و ایشان رد نمی کرد و می گفت معرفی می کنم و در لیست هستم اما خوب این گونه کارها کمی وقت لازم دارد. داکتر می شناخت که در دولت استاد ربانی وزیر تجارت بودم و حالا هم داوطلب سفارت و استاد محقق هم دنبال کار ما دو نفر حیدری و من بود. روزها اغلبا به وزارت پلان می رفتم و با داکتر صادق مدبر آشنا شدم ایشان ریاست امور کادر پرسنل وزارت پلان را پیش می برد و داکتر پیمان معین وزارت بود. وزارت پلان گسترده ترین طرحهای حکومت را در گذشته داشت اما حالا معلوم می شد که داکتر اشرف غنی اداره انسجام کمکهای بین المللی را احداث و طرحهای حکومت را برای کمک به افغانستان در دست گرفته است و این موضوع سبب اختلاف بین استاد محقق و داکتر غنی شد و گاهی تبدیل به جدالهای لفظی هم می شد. من یاد دارم که در باره پلان کمک به افغانستان در نشست توکیو اختلافات بین وزارت پلان و اداره داکتر اشرف غنی احمدزی پیش آمد. وزارت پلان در طرح خود ظاهرا ارقام بشتری را آورده بود و اما اداره احمدزی با آن مخالفت داشت و همین اختلافات بعدها مقدمه ترک دایمی استاد محقق از وزارت پلان شد و بشر دوست توسط سید مصطفی کاظمی به حیث وزیر پلان به رییس کرزی معرفی شد. در سال 1381 و 1382 استاد محقق روی پلان و بر نامه استراتژیک و اهداف که بارها و بارها به مردم و به حکومت اعلام کرده بود قویا کار می کرد، اهداف که ایشان در ساختار و تشکیلات اساسی دولت دنبال می کرد موضوع ولایت دایکندی، موضوع ولایت جاغوری و شاهراه کابل هرات و.. بود اینها برای استاد محقق تبدیل به اهداف استراتژیک و بنیادی شده بود و تا حالا هم روی این اهداف پا فشاری دارد . من کمتر کسی از رهبران هزاره و شیعه را دیده ام که پافشاری استاد محقق را در این اهداف داشته باشد. بله در باره مشارکت بیست در صدی در ساختار حکومت دید گاه های واحد است و دلیلش هم این است که در بن 2001 ما آن را تبدیل به سند کردیم. مشارکت بیست در صدری درموافقتنامه بن تثبیت شده است ولی اهداف اساسی و استراتژیک غیر از مشارکت بیست در صدی هم هست و آن تغییر در تشکیلات اساسی دولت است. ولایت دایکندی و لایت جاغوری سرک شرق و غرب و شمال جنوب و انکشاف متوازن سر لوحه بر نامه های حزب وحدت و از اهداف استراتژیک استاد محقق بود. در سال 1381 و 1382 ما روی ولایت ها و تشکیلات دولتی کار می کردیم. استاد محقق چند متخصص امور تشکیلات دولتی را پیدا کرده بود و به من گفت که آنها زیر نظر شما کار نمایند و طرح ولایت دایکندی آماده شود. من با جمعی روی این طرح کار را شروع و با گذشت تقریبا شش ماه این طرح تهییه شد. جنرال شاه ولی به صورت مداوم روی نقشه کار می کرد و برای تثبیت خطوط جغرافیایی ولایت دایکندی هیات تخصصی به سر پرستی انصاری بلوچ به منطقه فرستادیم و سر انجام موفق شدیم طرح را تکمیل و نهایی نماییم. طرح ولایت دایکندی تکمیل و به استاد محقق داده شد و با پیش کش شدن طرح ولایت دایکندی . فهیم خان طرح ولایت پنجشیر را پیش کشید. استاد محقق در این خصوص تلاش شبانه روزی داشت و آن رایکی از آروزوهای بزرگ خود می دانیست. در این باره استاد محقق از داکتر غنی احمدزی راضی بود و می گفت وی از این پیشنهاد حمایت کرد. داکتر غنی گفته بود در ابن مورد و ضرورت علمی آن باید معلم عزیز یک مطلب نوشته کند. استاد محقق نوشته معلم عزیز را به من نشان داد و گفت احمدزی نوشته معلم عزیز را قبول دارد. به هر صورت ولایت دایکندی با زحمات شبانه روزی مورد تایید قرار گرفت و استاد محقق از این بابت بی نهایت خرسند بود. درتابستان 1382 استاد محقق به من گفت که بامیان بروم و مقدمات و تدارکات سفر، سفیر ژاپن گرفته شود. هدف این بود که کشور ژاپن به عنوان تمویل کننده مهم در جریان مشکلات مناطق مرکزی قرار بگیرد و از کمکهای وعده داده شده در کنفرانس تو کیو پس از بن 2001 به مناطق مرکزی چیزی برسد. بامیان هدف بنیادی و استراتژیک بود. تحلیل ما این بود که به سفیر ژاپن ویرانیهای بتهای بامیان را نشان دهیم. تصور ما این بود که ژاپن به بتها اهمیت زیادی قایل است اول اینکه بودا آیین بزرگ ژاپن پس از آیین شینتو است و دیگر اینکه ژاپن حس حفاظت شان از آثار و تمدن بشری بسیار بالا هست و سوم هم اینکه بتهای بامیان می تواند عامل پیوند با میان با شهرهای ژاپن باشد. خلاصه اینکه دلایلی زیادی برای خود داشتیم. من با چندین موتر از دره میدان حرکت کردم و شب به بامیان رسیدم علییار زاده والی بامیان بود و شب در وازه ولایت بسته بود و ما در هتل اقامت کردیم. فردا منتظر استاد محقق و سفرژاپن بودیم. آنها با هلیکوپتر از کابل به با میان آمدند و مورد استقبال مقامات و مردم با میان قرار گرفتند و قرار بود که آقای شهرانی هم بامیان بیاید طیاره شهرانی با چند مقام حکومتی و خبر نگاران نتوانیست بنیشیند و بر گشت به کابل و چیزی در حدود دو ساعت در آسمان دور می زد مشکل باز نشدن طایر هواپیما بود متخصصان گفته بودند که سوخت تمام شود و بعد طیاره روی پلاستیکهای باد داده شده خود را بکوبد و همین طوری شد و شهرانی از مرگ قطعی نجات یافت. محبوبیت استاد محقق فو ق العاده بود و در مسیر راه طرف یکاولنگ مورد استقبال مردم قرار گرفتیم. در خود بامیان هم اجتماع با شکوهی دایر شد والی سخنرانی کرد و بعد استاد محقق سخنرانی داشت و بعدش سفیر ژاپن. آقای کومانو سفیر ژاپن فارسی را فوق العاده زیبا صحبت می کرد و با زبان فارسی خطاب به مردم گفت این درست که طالبان بتها را ویران کرد و قلب میلیونها انسان پیرو آیین بودا خونین و جریحه دار ساخت و اما برای ما از بت بامیان سر نوشت مهم تر است. ما باید به مردم افغانستان و مردم با میان کمک نماییم تا زندگی شان تغییر نماید. آقای کومانو را به یکاولنگ بردیم و مردم یکاولنگ با حمل پلاکارت ها و خوش آمد گوییها از ما استقبال کردند و در یک مدرسه استاد محقق و آقای کومانو سخنرانی کردند و شب در یکاولنگ بودیم. مردم طبق عادت همیشه گی ده ها عریضه را به سفیر ژاپن تحویل دادند و اما سفیر از این کار خوشش نیامد و گفت این نمی شود و من با این رقم کمک نمی توانیم. شیوه کمک این است که چند متخصص از مردم با اینجوی ژاپن کار کنند و بعد پروژهای تایید شده تطبیق و عملی شود. بند امیر آمدیم در بند امیر استاد محقق رفیق داشت یک سید که بهترین هتل و رستورانت را اداره می کرد از دوستا استاد محقق بود و چه کباب و غذای برای ما تهیه کرد. در بند امیر دو سه ساعت چکر زدیم. آقای کومانو به من گفت اگر این بندهای زیبا با تکنولوژی ژاپن مدیریت شود از این بندها یک سر مایه بزرگ ملی تهیه می شود و به این ترتیب به بامیان بر گشتیم و فردا من همراه فافله موترها به طرف کابل حرکت کردم . واقعا شاهد امنیت کامل در همه راه ها بودیم و هیچ خطری وجود نداشت و کسی را تهدید نمی کرد. چه سالهای خوب و چه سفر های زیبای دیگر که برای تان شرح خواهیم داد.در کابل دنبال کارهای سفارت بودم و به من خبر داده شد که اگریمان من از سوی کشور کوریای جنوبی تایید شده است یعنی اینکه سفیر در کوربای جنوبی می شوم .....
---------------------------------------------
پ.ن. کومانو سفیر ژاپن در کابل، فارسی هزارگی را هم یاد گرفت و عجیب استعدادی در فراگیری زبان داشت. وی درسخنرانی خود گفت مردم بامیان و مردم افغانستان مهم تر از بتهای بامیان است. مردم استقبال بی سابقه از ما کرد. من با کاروان موترها از دره میدان به با میان رفتم و برگشتم و چه امنیتی و یاد آن سالها بخیر. اهداف اساسی حزب وحدت و برنامه های استاد محقق تحقق و عملی شدن تشکیلات اساسی دولتی بود. ایشان می خواست دایکندی، جاغوری ولایت و سرک کابل هرات ساخته شود و همین طور سرک با میان که از سوی ایتالبا تمویل می شد. دایکندی ولایت شد و داکتر اشرف غنی احمد زی در این مورد کمک کرد.





بجای کوریا سفیر در لیبیا -139-

کابل و اغلب ولایات در امنیت کامل بود و واقعاً احساس می شد که دیگر تروریست، طالبان القاعده تمام شد و فصل نو در تاریخ افغانستان آغاز شده است و آقای خلیلزاد سفیر آمریکا در کابل همیشه افغانستان نو می گفت افغانستان واقعا نو بود. آزادی بیان موج عظیم رسانه ها و امنیت کامل در شهرها، مظاهر افغانستان نو بود. گفتم که در افغانستان نو حالا می خواهم سفیر شوم. سفیر در کوریای جنوبی. به دیدن جلالی و تبریک به ایشان رفته بودم و قتی مرا معرفی کرد که سفیر در کوریا تعیین شده ام جلالی وزیر داخله گفت موفق باشید و کوریا کشوری بسیار پیشرفته است و در کوریا ژاپن را تعریف نکنید زیرا کوریا خودرا کمتر از ژاپن نمی داند و این کشور پشرفت حیرت انگیزی کرده است. جلالی گفت چند بار سفر در کوریا داشته است. استاد محقق خیلی خوشحال بود که سفیر در کوریا تعیین شده ام. رابطه بسیار خوبی بین وزارت پلان و سفارت کوریا بر قرار بود. یک محموله کامپیوتر و دیگر تجهیزات اداری از کوریا برای ادارات افغانستان فرستاده شد و سفارت کوریا سهم هر وزارت خانه را نوشته بود و امر حایز اهمیت این بود که سفارش شده بود که این محموله در اختیار وزارت پلان گذاشته شود و بعد وزارتخانه ها بیایند از وزارت پلان سهم شان را تحویل بگیرند و این نشانه از همکاری و احترام و اعتماد به وزارت پلان و استاد محقق که وزیر پلان بود پنداشته می شد. شنیدم که وزارت خارجه می گفت که چرا از دست ما و از طریق ما به سایر وزارتخانه ها توزیع نشود. یک شب استاد محقق سفیر کوره و همراهانش را در خانه اش مهمانی کرد و در همان شب انتخاب من ازسوی سفیر کوره به من تبربک گفته شد و همه دوستان به من تبریک گفتند. شب جالب و پر خاطره بود. و قرار شد که کم کم آماده سفر به کوریا شوم اما نشد و چرا؟ که توضیح می دهم. ما در کوریا سفارت نداشتیم و باید از نو سفارت تاسیس می کردیم و این موضوع هم خرج لازم داشت و هم وقت. سطح زندگی در کوریا و در سیول بسیار بالا است و تهیه ساختمانی برای سفارت و دیگر امکانات هزینه زیادی لازم داشت با وزارت خارجه در گفتگو بودم آنها می گفتند این کار را می کنیم ولی وقت و هزینه سنگین لازم دارد. داکتر عبدالله وزیر خارجه سفری داشت به اروپا و بعد هنگام بر گشت به لیبیا آمد و در لیبیا سفارت داشتیم اما در زمان طالبان بسته شد. داکتر عبدالله با مقامات لیبیایی و با داکتر احمد شریف و عبد الرحمان شلقم وزیر خارجه لیبی صحبت می کند و مقامات لیبیایی قول همکای می دهند. داکتر در کابل بر گشت و شنیده بود که من با زبان عربی آشنایی دارم و در عراق درس خوانده ام در ملاقات با ایشان روی سفارت بحث کردم. داکتر عبدالله گفت جناب ناطقی صاحب من الزام نمی آورم که به لیبیا بروید چون اگریمان شما از کوریا آمده است ولی همان گونه که دوستان به شما گفته اند باز کردن سفارت در کوریا و تاسیس آن کمی وقت لازم دارد و همینطور بودجه اما در لیبیا سفارت داریم اما بسته است و مقامات لیبیایی به من گفتند که برای افتتاح سفارت همکاری می کنند. لیبیا در شمال آفریقا کشور بسیار پولدار است و سابقه نیم قرن مناسبات دیپلوماتیک با این کشور داریم و حالا اگر چنانچه عجله داشته باشید و صبر حوصله تان از یازده اقامت در کابل تنگ شده باشد و انتظار بیش از حد شمارا خسته کرده باشد، خوب لیبیا آماده است و اما اگر می خواهید صبر کنید من در لیبیا کسی دیگری را سفیر تعیین می کنم و در باره کوریا تلاش و کار می کنم تا شرایط برای رفتن تان فراهم شود. من گفتم این موضوع احتیاج به فکر و مشوره دارد و چند روز مهلت می خواهم داکتر گفت درست است و هیچ عجله ای نیست مشوره داشته باشید و خوب فکر کنید هر وقت قطعی شد به من خبر دهید. موضوع را با استاد محقق در میان گذاشتم ایشان گفت کوره خیلی خوب است و این کشور روابط خوبی با ما دارد ولی حالا شما همراه ارسلایی یک سفر بروید به ولایت وردک. از من دعوت شده است که در مراسم تحویل سلاح به حکومت در ولایت وردک بروم و مراسم مهمی تدارک دیده شده و از سفارت آمریکا هم در این مراسم شرکت می کند و من رفته نمی توانم کار دیگری پیش آمده و شما به نمایندگی از حزب شرکت نمایید.امین ارسلا در راس یک هیات در این سفر است. فردا حوالی ساعت ده صبح به ورارت داخله آمدم و قافله بزرگی آماده حرکت به طرف ولایت وردک. در این سفر مسوولان سیاسی و نظامی سفارت آمریکا نیز حضور داشتند. کاروان بزرگی شصت تا هفتاد موتری ما حرکت کرد. در وسط راه یکی دو بار تمام قافله متوقف شد پرسیدم چرا و چه خبر است گفتند ار سلا صاحب تشناب صحرایی دارد. نمی دانم چه مشکل داشت. بهر صورت حوالی ساعت دو بعد از ظهر در گردهمایی خلع سلاح مجاهدین رسیدیم مجلس با شکوهی دی دی آر دایر شد و سلاحهای زیادی جمع و سلاح کوت بود. ابتدا غذا و بعد سخنرانیها شروع شد نوه پاد شاه میرویس خان سخنرانی کرد. حاجی سلیمان یاری و بعد کسی بنام بنام بچه شربت صحبت کرد آقای یاری وی را سفیر افغانستان در ژاپن معرفی کرد. بچه شربت آدم عجیب و غریب بود و ده ها موتر لکسیس به تعداد مقامات حکومتی تقسیم کرده بود و این بذل بخششها درد سر بزرگ برای خودش شد زیرا همه خبر شدند و به طمع افتادند. وی خانمش از ولایت وردک و مقیم ژاپن بود. برخی مقامات به وی گفته بود که تو را سفیر در ژاپن مقرر می کنیم.خلاصه جلسه بزرگی بود و وقت زیاد گرفته شد مقامات آمریکایی گفتند جلسه خیلی طولانی شد و ما به کابل بر می گردیم آنها بدون اینکه کسی آنهارا همراهی کند با دو سه موتری که داشتند به کابل بر گشتند. امنیت آن زمان را بیا باحالا مقایسه کن و ماهم هنگام غروب از منطقه بیرون و به طرف کابل بر گشتیم اما موتر وان راه گم بجای اینکه کابل بیاییم سر از غزنی در آوردیم و تمام شب از غزنی طرف کابل راه رفتیم و در مسیر راه کو چک ترین مشکل امنیتی را نداشتیم. فردا رفتم با استاد محقق بشتر در باره کوریا و لیبیا صحبت کردم ایشان تر جیحاتش کوریا بود اما می گفت یک وقتی ممکن است بارد لیبیا کوریا هم از دست برود. زیرا این احتمال وجود دارد که کوریا را به دلایلی به ما ندهد و بعد مشکلات ایجاد شود و یا اصلا سفارت را تاسیس نکند کسی چه می داند و بعد ایشان گفت هر چه خودت تصمیم گرفتی همان درست است. رفتم با استتاد خلیلی مشوره نمایم قضایا را شرح دادم ایشان گفت من نگران هستم ممکن است بخاطر کوریا و لیبیا هم از دست برود و بعد گفت خودت هرچه کردی و هر تصمیم گرفتی همان درست است. فکر کنم با استاد شفق و استاد عرفانی و استاد واعظی هم مشوره داشتم آنها گفتند هیچ فرق نمی کند هنوز لیبیا بهتر است زیرا که یک کشور اسلامی است و زبانش را بلد هستی و با خانواده تماس گرفتم آنها گفتند لیبی بهتر است و ما گوشت خوک خورده نمی توانیم. این تصور برای خانمم ایجاد شده بود که در کشورهای خارجی آدم گوشت خوک باید بخورد و یکی از دلایل بی میلی شان به آلمان همین بود. خانم گفت لیبیا خوب است عرب است و من زبان شان را بلد هستم و همین شد که به وزارت خارجه خبر دادم که لیببا می روم و...
----------------------------------
پ. ن. لیبیا کشور نفت خیز عربی در شمال آفریقا و رهبر آن آقای معمر القذافی. کوریا کشوری صنعتی و مدرن در آسیای دور. مشورتها این شد که لیبیا را انتخاب کنم زیرا ممکن بود که هردو از دست برود. برای خلع سلاح و پروژه دی دی آر وردک رفتیم و جناب امین ارسلا با تشناب صحرایی چندین بار قافله را متوقف کرد. داکتر عبدالله وزیر خارجه پس از باز گشت از لیبیا پیشنهاد و مشوره لیبیا را داد. خانم متولد عراق و زبان عربی را بسیار خوب حرف می زند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد